ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

آغاز سفر بابا محمد

 سلام  عزیزم ، امروز شنبه دوازدهم اسفند ماه، صبح آقا جون مرا به  اداره رسوندند .باباجون محمد  ساعت 7 بعداز ظهر برای بندرعباس بلیط داشت و باید تاظهر ساکشو می بست. من توی اداره بعداز خوردن صبحانه به مامان جون زهرا زنگ زدم اما گوشیش خاموش بود.سپس به خاله سوده زنگ زدم گفت : گوشی مامان شارژش تمام شده و من هم بیرون از خونه هستم و اومدم داروخانه قرص بخرم .اینجا بود که نگرانیم بیشتر شد  . چند دقیقه نگذشته بود که بابا محمد زنگ زد و گفت یه موضوعی می خوام بهت بگم ناراحت نشو و نگران نباش ،گفتم میدونم اتفاقی افتاده لطفا زودتر بگو  چی شده؟.گفت :مامان زهرا از دیروز حالش بد بوده و تو بیمارستا...
12 اسفند 1396

مریضی مامان جون زهرا

امروز جمعه یازدهم اسفند ماه، صبح با صدای زنگ مامان جون زهرا بیدار شدم خواب آلود تلفن را جواب دادم و باهاش صحبت کردم صداش گرفته بود،  گفت منم تازه از خواب بیدارشدم بعداز اینکه احوالپرسی کرد گفت ناهار امروز  را از بیرون سفارش بدید من خسته ام و امروز نمیتونم برای شما ناهار درست کنم و بعد سراغ بابا محمد را گرفت ، گوشی را به بابا محمد دادم اون هم بعد از احوالپرسی وارد اتاق شد و با مامان یواشکی صحبت کرد . صحبت بابایی مشکوک بود .نگران شدم از بابا جون پرسیدم آیا اتفاقی افتاده ؟ گفت خیر چیزی نشده و بی مورد نگران هستی ولی من حس بدی داشتم و مطمئن بودم اتفاق بدی  افتاده ولی  نمیخواند من ب...
11 اسفند 1396

لحظات پایانی سال 96

اسفند ماه است و آخرین روزهای  پایانی  سال 1396 را سپری می کنیم  .از الان میشه بوی بهار  و عطر گلهای بهار نارنج را  حس کرد . اسفندماه ، ماه هیاهو و همه همه های آخر سال  است . تلاش برای پایانی خوبی  و شروعی شگفت انگیز  ، این روز ها در حالی که همه به فکر خانه تکانی و خریدهای سال نو هستند .سر بابایی و من هم حسابی شلوغه،  داریم وسایل مورد نیاز بابایی برای رفتن به کشتی( بهتا)  را آماده میکنم . بابا جون محمد  12  اسفندماه عازم سفر خواهد بود  تا انشالله  موقع تولد جوجوی نازم پیشمون باشه . انشالله که سفری بیخطر و آروم داشته باشه و زود تر روی ماه بابایی و تورا ببینم  &...
6 اسفند 1396

اولین ملاقات با دکتر رفاهی

جیکوی نازم ، این روزا مامانی به دلایلی خیلی استرس داره و نگرانه از طرفیم  بابایی قرار همین روزا دوباره بره دریا و من و تو  تنها بشیم  چون دیگه بابایی نیست من رو برای دکتر به شیراز ببر و ازطرفیم  واقعا سخته که من  هر ماه این راه را   برای دکتر  به شیراز برم ، پس تصمیم گرفتیم که تا پایان بارداریم  یه  دکتر تو بوشهر  انتخاب کنم برای همین تصمیم گرفتم پیش دکتر نصرت رفاهی که از بستگان ماست و دختر عمه مامان زهرا و آقا جون قاسمه برم . عصر به همراه بابا جون محمد ، خاله کفایت و  نیلوفر دختر خاله من  به مطب رفتیم . استرس و دلهره داشتم چون از...
30 بهمن 1396

عروسی خاله حبیبه

سلام جان و عمرم، امروز نوزدهم بهمن ماه  است و ما به عروسی دعوت شدیم ولی من بشدت بی حوصله هستم و کمر و دلم همچنان درد میکنه. قرار شده که من دیرموقع  به عروسی برم که زیاد اونجا نمونم . عصر بابایی موهای منو سشوار کرد و من کلی لباس عوض کردم اما بخاطر اینکه شکم گنده شده بودم لباسها برام تنگ شده بودند . بلاخره تونستم یکی را که یکم کوچولو گشادتر از بقیه بود بپوشم اما وقتی مینشستم شکم قلمبم از توی لباس مشخص بود، من هنوز به کسی نگفته ام که تو راهی دارم و باردارم ولی امشب با رفتنم به عروسی و دیدن شکم قلمبه من اکثرا متوجه بارداریم شدند و امشب بود که من لو رفتم و خیلیا  از شنیدن این موضوع خوشحال شدند . ب...
19 بهمن 1396

اولین لباس بارداری

سلام نفس مامان ،امروز برای درست کردن اولین لباس بارداری با مامان زهرا ، خاله سوده و راحله به خیاطی رفتیم و ظهر ساعت چهار باید به درمانگاه می رفتم تا جواب سونوگرافی وآزمایشهای غربالگری را نشون خانم دکتر صمصامی می دادم و از طرفیم  چون عروسی دختر خاله مامان (حبیبه جان) بود باید  امروز عصر  به بوشهر برمی گشتیم. بعداز ظهر من پیش دکتر رفتم و و قتی جوابهای سونو و آزمایش ها را نشون دکتر دادم گفت خدارا شکر همه چیز خوبه و جنین در سلامت کامل بسر میبره به خانم دکتر گفتم چون از بوشهر میام برام مشکله تو این راه زود به زود شیراز بیام و ایشونم برای دو ماه دیگه به من نوبت دادند.با  بابا جون محمد سریع به خونه برگشتیم و باز ب...
15 بهمن 1396

آزمایش و سونو غربالگری 1

سلام عشق کوچولوی من موجود کوچولوی شیطون و ناز من،  امروز صبح برای سونو گرافی و آزمایش ان تی(سونو سلامت نوبت اول) با بابا محمد و مامان زهرا مهربونت به  مطب دکتر شکرالهی رفتیم ،یکم شلوغ بود ولی من به عشق دیدین تو منتظرموندم. زمانی که نوبتم شد   آقا دکتر ، بابا یی را هم برای دیدنت صدا زد . عزیز کوچولو ،ما تورا با ابعاد خیلی بزرگتر دیدیم ،کاملا پیدا بودی و دکتر  شما را با دستگاه   هی این ور اون هل می داد ، من  و بابایی داشتیم برات می مردیم البته سونو در دو مرحله انجام شد چون دکترگفته بودند  مرحله بعدی باید  بعد از ناهار خوردن و بامثانه خالی باشه.  با با...
14 بهمن 1396

سیزدهم بهمن نود وشش

جگر طلای مامان امروز جمعه  به همراه باباجون، مامان زهرا، خاله سوده و راحله به شیراز رفتیم .عصر ساعت 3 حرکت کردیم و بابا جون طبق معمول با احتیاط و حوصله رانندگی می کرد اما متاسفانه من  بدجور حالت تهوع  داشتم  و بابامحمد مجبور شدند چندین بار بین راه  بایستند.حال مامانی بد بودو جگر طلای کوچولوم توی شکم مامانی  هی تکون تکون میخوره .عزیز دلم دیروقت بود شیراز رسیدیم و من همچنان حالم بد بود.قرار بود فردا صبح ساعت 9 برای آزمایش و سونوگرافی غربالگری (ان  تی )نزد سونوگرافی دکتر شکراللهی بریم. باید بخوابم تا زود سر حال باشم چون میخوام جگر طلام را از صحفه تلویزیون خوب ببینم . با همه نگرانی و استرسهایی که ...
13 بهمن 1396

اولین آزمایش چهارمرحله ای قند

سلام جوجه ی مامان ،  امروز دوشنبه یازدهم بهمن نودو شش صبح باید میرفتم آزمایش قند چهار مرحله ای میدادم . بابا جون زحمت کشیدند و منو بردند آزمایشگاه رازی از من آزمایش خون مرحله اول گرفتند و بعد به من دو بسته پودر پرتغالی دادند که باید با آب حل می کردم و همشو میخوردم .وای عزیزم خوردن این نوشیدنی بسیار بدمزه و زجرآور بود . از آنجا که مامانی کلا از شیرینی خوشش نمیاد و اول صبح ناشتا بایستی اونو میخورد ،خیلی تهوع آور بود  .به زور این نوشیدنی را خوردم و به اداره  رفتم تا ساعت 12 باید چیزی نمیخوردم و هر دوساعت یکبار میرفتم آزمایش خون میدادم  . بابایی بنده خدا هنوز نرسیده بود خونه و استراحت نکرده  ...
9 بهمن 1396