آغاز سفر بابا محمد
سلام عزیزم ، امروز شنبه دوازدهم اسفند ماه، صبح آقا جون مرا به اداره رسوندند .باباجون محمد ساعت 7 بعداز ظهر برای بندرعباس بلیط داشت و باید تاظهر ساکشو می بست. من توی اداره بعداز خوردن صبحانه به مامان جون زهرا زنگ زدم اما گوشیش خاموش بود.سپس به خاله سوده زنگ زدم گفت : گوشی مامان شارژش تمام شده و من هم بیرون از خونه هستم و اومدم داروخانه قرص بخرم .اینجا بود که نگرانیم بیشتر شد . چند دقیقه نگذشته بود که بابا محمد زنگ زد و گفت یه موضوعی می خوام بهت بگم ناراحت نشو و نگران نباش ،گفتم میدونم اتفاقی افتاده لطفا زودتر بگو چی شده؟.گفت :مامان زهرا از دیروز حالش بد بوده و تو بیمارستا...