ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

برفبازی با آقا جون

سلام ماهان عزیزم امروز یازدهم بهمن نود وهشت98/11/11است و ما بعد از چند روز ماندن در شیراز امروز به سمت بوشهر حرکت کردیم در راه شیراز بعد از دشت ارژن زمین و کوهها حسابی از برف سفید پوش شده بودند و اکثرا برای برف بازی به آن منطقه آمده بودند . آقاجون نیز برای چند لحظه ای ایستادند تاشما در برفها بازی کنید. پارسال نیز همینموقع وهمینجا در راه برگشت از شیراز باشما دربرفها عکس گرفتیم اما امسال بزرگتر شده بودی واین سفیدی و سرما را بیشتر حس می کردی.حالا میتوانستی بعداز گفتن من طوطی وار بگویی بف بف. وچقدر این بف گفتنت ناز ودلنشین بود،کمی روی برفها راه رفتی ،خم شدی به برفها دست زدی و با سرد شدن دستت آن را جلوی من گرفتی ومن با دستم دستان کوچکت را گر...
11 بهمن 1398

جشن تولد

سلام پسر نازم ما بعد ازآمدن بابا محمد یه سفر 4روزه به شیراز داشتیم ،روز عید غدیر، برای شما در باغ یکی از دوستان با حضور خانواده من وعمه و دختر عمه جان من یه جشن کوچولو به مناسبت تولدت گرفتیم، اگر چه شب تولد ،حسابی شیطون شده بودی و بهانه گیر چون ظهر نخوابیده بودی اما  به ما حسابی خوش گذشت بابا محمد کلی برای تولد شما آواز خواندند و شما و باربد و بردیا کلی رقصیدید  .فردای آنروز نیز بعداز رفتن از باغ به سمت رودخانه ای نزدیک آنجا رفتیم ،شما خوابیده بودید که ناگهان صدای نی و آواز مردی که بسمت ما می آمد جلب توجه کرد، او با نی شروع به خواندن آوازهای محلی و لری کرد و ما با کف زدنهایمان او را همراهی کردیم .سپس به شهر صدرا رفتیم چون باب...
28 مرداد 1398

هدیه تولد آقا جون و مادر جون

نازنین پسرم،تیرماه فصل شروع گرما و شرجیهای طاقت فرسا است این چند روز هوا بشدت گرم شده است بنابراین دیگر نمیتوانم شما را برای گردش به پارک ببرم. . چند روزی بود خاله سوده در بیمارستان شیراز بستری شده بودند و ما همگی نگران حال او بودیم من و شما بناچار یک هفته تنها در بوشهر ماندیم  و هنگامی که به سرکار میرفتم ،خاله کتی جان زحمت می کشیدند و از شما نگهداری می کردند ظهر که از سرکار برمی گشتم خاله جانم، با چه شوق وذوقی از شیرینکاری و شیطنتهای شما تعریف میکردند. دیروز عصر به همراه دخترعمه ام نازی خانم و خاله راحله برای دیدن خاله سوده به شیراز رفتیم. بعدا از ملاقاتی با آقاجون برای  خرید رفتیم، آقا جون و مادر جون از پیش برای تو...
7 تير 1398

اولین سفر گل پسرم به اصفهان

 امروز  نوزدهم خرداد نود و هشت ،خاله سوده وعمو پیمان با آقاجون دیروز صبح از شهرکرد به سمت بوشهر حرکت کردند ،امروز صبح نیز ما  با خاله راحله ،عمو حبیب ومادرجون زهرا به سمت اصفهان حرکت کردیم.ساعت یازده ظهر به اصفهان رسیدیم ابتدا به پارک ناژوان رفتیم واز اکواریوم اصفهان دیدن کردیم .به محض ورود به اکواریوم یک عکس یادگاری چهارنفر از من و بابا محمد ،شما و مادرجون گرفته شد  ، شما با دیدن ماهی های رنگی وکوسه ماهی ها به وجد آمده بودی و از سر ذوق به شیشه هایی آکواریوم میکوبیدی و مدام در حال تلاش برای گرفتن ماهی ها بودی . درقسمت غذا دادن به ماهی های کپور گلد ،چنان با شوق وذوق دستان کوچکت را در آب میبردی تا ماهی هارا در دست...
21 خرداد 1398

سفر به شهرکرد

  بابا محمد چهارم خرداد از دبی برگشتند،قرار شد یه مسافرت جانانه داشته باشیم و تصمیم بر این شد به چهارمحال بختیاری و اصفهان برویم،از قبل  مهمانسرای اداره را برای تعطیلات عید فطر رزرو کرده بودم ،قرارشد از چهاردهم الی نوزدهم خرداد در مسافرت بسر ببریم. قرار بود اول با آقاجون به همراه مامان جون زهرا و عمو مهدی و مادرجون فروغ به مسافرت برویم که مادرجون فروغ تماس گرفتند وگفتند که به دلایلی نمیتوانند به شهرکرد بیایند و قرار است به شمال بروند.پس تصمیم گرفتیم که با خانواده خاله سوده و راحله همسفر شویم. متاسفانه باوجود اینکه از قبل برای شش روز مهمانسرای اداره  رزرو کرده بودم ولی برای چهار روز به ما اجازه اسکان دادند ،روز پانزدهم خرداد...
20 خرداد 1398

یک روز برفی

هشتم اسفند ماه  قرار شد ،چند روز به شیراز برویم. صبح زود من و شما با ماشین آقا جون به همراه مادر جون ، خاله سوده به سمت شیراز حرکت کردیم .بابا محمد قرار است  از راه یاسوج به اصفهان برود و امشب در اصفهان  بماند و فردا به سمت تهران حرکت کند .بنابراین بابا محمد وخاله راحله با یکم تاخیر به سمت تهران حرکت کردند . شما در راه بیدار بودید و مدام در حال ورجه ورجه کردن و هراز گاهی گریه میکردید ومن مجبور بودم برای آرام کردن شما از کارتونهای انگلیسی که در گوشیم ذخیره کرده ام ، استفاده کنم تا شما با دیدن آن آرام شوید . به چنار شاهیجان که رسیدیم ، آقا جون برای تعمیر ماشین ایستادند و فرصتی شد که پوشک شما راتعویض کنم و به شماناهار بدهم.ی...
8 اسفند 1397

دومین روز سفر به خارگ

امروز هفتم دیماه است و دومین روز سفر ما به خارگ ،صبح هوا بارانی بود از دیشب باران بشدت می بارید.صبح تا ظهر به اجبار در خانه ماندیم بعداز ظهر هوا آفتابی شد ، بابا محمد به من پیشنهاد دادند که باهم برای گردش به ساحل برویم اما چون هوا سرد بود به پیشنهاد مادر جون زهرا شما در خانه ماندید من و بابا محمد نیز این بار پیاده به سمت ساحل رفتیم .وای که چقدر ساحل خارگ زیبا وبکر بود و با بابا محمد کلی پیاده روی کردیم و عکس هایی به یادگار گرفتیم ،حسابی به ما خوش گذشت .شما نیز  بعد از اینکه حسابی خوابیده بودید با عروسکهای خاله سوده بازی کردی و با آقا جون و مامان جون کلی بازی کردید . خاله سوده نیز چون شب یلدا پیش ما نبودند با یکم تاخیر یک ...
7 دی 1397

سفر به خارگ

سفر یهویی امروز به خارگ یکی از خوشترین و در حین حال پر استرس ترین سفر بود. به خاله سوده و عمو پیمان خبر داده بودیم که فردا شب  به خارگ خواهیم امد آقا جون  صبح زود برای تهیه بلیط کشتی رفته بودند  قرار بود برای 4 بعداز ظهر بلیط خریداری شود. اما تنها کشتی که امروز به سمت خارگ حرکت می کردند ساعت هشت صبح بود..اقا جون ساعت هفت و نیم به من خبر دادند که سریع آماده بشوید .عزیزم تصور کن چه جور با چه سرعتی خواب آلود توی نیم ساعت وسایل و شما را  با حال گریان آماده میکردم و خودمونو به اسکله والفجر می رسوندیم  . بابا محمد سریع از جا بلند شد به کمک من آمد دوتایی اینقدر بدو بدو کردیم که صدای زنگ در  حیاط متوجه نشده بودیم .آقا ر...
6 دی 1397

اولین سفر و بازار گردی در شیراز

 پسر گلم کم کم به پایان مرخصی زایمانم نزدیک میشوم و باید برای رفتن به اداره خودم را آماده کنم . قبل از رفتن به اداره باهم یک سفر چند روزه به شیراز داشتیم از طرفی قرار بود آقا جون اینا خونشون را در شیراز عوض کنند برای همین باید دنبال  خونه جدید می گشتند .پنج شنبه بیست و دوم آذرماه ساعت 6 بعداز ظهر به سمت شیراز حرکت کردیم این اولین سفری بود که ما سه نفری تنها به شیراز میرفتیم. خیلی نگران بودم که در راه اذیت بشی. بهمین علت کریر شما را عقب ماشین گذاشتیم و کالسکه شما را بابا محمد روی بار بند گذاشتند تا فشار وسایل باعث خراب شدن کالسکه نشود و هر جا خواستیم راحت بتونیم اونو پایین بیاریم.اما خوشبختانه در طول مسیر تقریبا شما توی کر...
22 آذر 1397