ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

عروسی خاله حبیبه

1396/11/19 23:13
نویسنده : مامان ساره
134 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جان و عمرم،

امروز نوزدهم بهمن ماه  است و ما به عروسی دعوت شدیم ولی من بشدت بی حوصله هستم و کمر و دلم همچنان درد میکنه. قرار شده که من دیرموقع  به عروسی برم که زیاد اونجا نمونم . عصر بابایی موهای منو سشوار کرد و من کلی لباس عوض کردم اما بخاطر اینکه شکم گنده شده بودم لباسها برام تنگ شده بودند . بلاخره تونستم یکی را که یکم کوچولو گشادتر از بقیه بود بپوشم اما وقتی مینشستم شکم قلمبم از توی لباس مشخص بود، من هنوز به کسی نگفته ام که تو راهی دارم و باردارم ولی امشب با رفتنم به عروسی و دیدن شکم قلمبه من اکثرا متوجه بارداریم شدند و امشب بود که من لو رفتم و خیلیا  از شنیدن این موضوع خوشحال شدند . باز این کمردرد منو بیش از حد اذیت میکرد طوری که  مجبور شدیم من و بابایی سریع  به خونه بیایم .برای سلامتیت چهل روز نذر کرده بودم که زیارت عاشورا و دعای توسل بخونم. فردا آخرین روزه امیدوارم که عزیز دلم همیشه سالم باشی و خداوند همیشه و همه جا پشت پناهت باشه . اینروز ها من بشدت هوس خوردن میگو میکنم وهی مامان جون زهرا به من غر می زنه که اینهمه میگو نخور ممکنه برای کوچولو مضر باشه .خداکنه وقتی به دنیا بیایی مثل من از میگو خوشت بیاد .😉

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)