مریضی مامان جون زهرا
امروز جمعه یازدهم اسفند ماه، صبح با صدای زنگ مامان جون زهرا بیدار شدم خواب آلود تلفن را جواب دادم و باهاش صحبت کردم صداش گرفته بود، گفت منم تازه از خواب بیدارشدم بعداز اینکه احوالپرسی کرد گفت ناهار امروز را از بیرون سفارش بدید من خسته ام و امروز نمیتونم برای شما ناهار درست کنم و بعد سراغ بابا محمد را گرفت ، گوشی را به بابا محمد دادم اون هم بعد از احوالپرسی وارد اتاق شد و با مامان یواشکی صحبت کرد . صحبت بابایی مشکوک بود .نگران شدم از بابا جون پرسیدم آیا اتفاقی افتاده ؟ گفت خیر چیزی نشده و بی مورد نگران هستی ولی من حس بدی داشتم و مطمئن بودم اتفاق بدی افتاده ولی نمیخواند من ب...