ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

اولین روز کاری من بعداز مرخصی زایمان

سلام کلوچه مادر امروز اول بهمن نود و هفت است  ، بعد از شش ماه مرخصی زایمان  امروز اولین روز کاری من بود . دیشب به دلیل اینکه از شما بعد از مدتها جدا میشدم  خیلی استرس داشتم  و تا صبح نتوانستم خوب بخوابم. صبح زود بیدار شدم و سایل شما را  آماده کردم ، قرار بود از امروز مامان جون زهرا  از شما نگهداری کنند. خدا کنه که پسر آرامی باشی و مامان جون را زیاد اذیت نکنی ، شما را خواب آلود با کمک بابا محمد به خانه آقاجون بردیم .هنگام رسیدن به خانه آنها شما تقریبا بیدارشده بودی واقعا جدا شدن از شما  برایم سخت بود  .با یکساعت وچهل و پنج دقیقه تاخیر بخاطر کاهش ساعت شیردهی ساعت 8 و نیم به اداره رس...
1 بهمن 1397

اولین غذا خوردن

ماهان عزیزم  شما شش ماه 15 روز سن دارید ، ،مدتی است که تلاش می کنی. دو دست وپا راه (گاگله کردن ) بروی. وای چقدر خنده دار و با مزه  است وقتی سعی می کنی خودت را به جلو هل بدهی و بعضی وقتها نیز اشتباهی دنده عقب میروی و هر بار باید  من و یا بابا محمد از پشت پا شما را به سمت جلو هل بدهیم تا شما با شکم ،خودت را به جلوپرتاب کنی ، تلاشت در یادگیری دو دست و پا رفتن بسیار زیاد است مطمعنم که هرچه  زود تر به راه می افتی . وای عزیزم وقتی گرسنه می شوی آنقدر گریه میکنی  که برای آماده کردن شیشه شیرت به هول و ولا می افتم و برای آرام کردنت هر قاشق شیر خشکی که به شیشه اضافه می شود بلند بلند میشمارم 1-2-3-4- و وقتی به عدد...
17 دی 1397

اولین گردش در پارک در شش ماهگی

عزیز مادر شش ماهگیت مبارک این روزا صدای قهقه های نازت دل ما را از شوق میلرزاند و گاهگاهی بازیگوشی و شیطنت هایت ما را به وجد میاورد و صدای خنده های بلندمان در خانه می پیچید. وای که چقدر کنجکاوی هایت قشنگ است و جالبتر از همه اینکه چه ماهرانه انگشتان پایت را به سمت دهانت میبری تا انگشت شصتت را بخوری  ، عزیز مادر امروز برای اولین بار من و شما دونفری به پارک آمدیم و چقدر با تعجب به اسباب بازی ها و بازی کودکان نگاه می کردی ، گاه گاهی از تعجب تبسمی و گاه گاهی اخمی بر پیشانیت نقش می بست . با ترس و احتیاط  شما را سوار تاب کردم و آرام آرام شما را به جلو هل دادم .عکس العملی نشان ندادی اما بعد از چند لحظه ترسیدی و گریه کردی مجبور شدم شما ...
9 دی 1397

دومین روز سفر به خارگ

امروز هفتم دیماه است و دومین روز سفر ما به خارگ ،صبح هوا بارانی بود از دیشب باران بشدت می بارید.صبح تا ظهر به اجبار در خانه ماندیم بعداز ظهر هوا آفتابی شد ، بابا محمد به من پیشنهاد دادند که باهم برای گردش به ساحل برویم اما چون هوا سرد بود به پیشنهاد مادر جون زهرا شما در خانه ماندید من و بابا محمد نیز این بار پیاده به سمت ساحل رفتیم .وای که چقدر ساحل خارگ زیبا وبکر بود و با بابا محمد کلی پیاده روی کردیم و عکس هایی به یادگار گرفتیم ،حسابی به ما خوش گذشت .شما نیز  بعد از اینکه حسابی خوابیده بودید با عروسکهای خاله سوده بازی کردی و با آقا جون و مامان جون کلی بازی کردید . خاله سوده نیز چون شب یلدا پیش ما نبودند با یکم تاخیر یک ...
7 دی 1397

سفر به خارگ

سفر یهویی امروز به خارگ یکی از خوشترین و در حین حال پر استرس ترین سفر بود. به خاله سوده و عمو پیمان خبر داده بودیم که فردا شب  به خارگ خواهیم امد آقا جون  صبح زود برای تهیه بلیط کشتی رفته بودند  قرار بود برای 4 بعداز ظهر بلیط خریداری شود. اما تنها کشتی که امروز به سمت خارگ حرکت می کردند ساعت هشت صبح بود..اقا جون ساعت هفت و نیم به من خبر دادند که سریع آماده بشوید .عزیزم تصور کن چه جور با چه سرعتی خواب آلود توی نیم ساعت وسایل و شما را  با حال گریان آماده میکردم و خودمونو به اسکله والفجر می رسوندیم  . بابا محمد سریع از جا بلند شد به کمک من آمد دوتایی اینقدر بدو بدو کردیم که صدای زنگ در  حیاط متوجه نشده بودیم .آقا ر...
6 دی 1397

گرفتن شیشه شیر

پسر گلم امروزبیست و هفتم آذر ماهست. شما پنج ماه و چند روز سن دارید  .  بشدت از دهان آبریزش داری و دوست داری هر چیز زبر و صفت را در دهان بگیری و با حرص روی لثه هایت فشار دهی ، مادرجون دلیل اینکار شما را  درد لثه به دلیل درآوردن دندان و محکم شدن لثه های شما میدونه . الان شما  تقریبا  دیگه بدون کمک دیگران می توانی بشینی و شیشه شیرت را کامل در دستانت نگهداری . کوچولوی نازم ، امروز با دیدن بطری دوغ در دستانم به تصور اینکه شیشه شیر است ، برای گرفتن آن چنان تقلا یی کرد که من و بابایی از خنده، اشک در چشمانمان جمع شد. .امروز  عصر توانستی توپ آبی رنگ را دردستانت نگهداری و بابایی با خنده گفتند : دی...
27 آذر 1397

اولین سفر و بازار گردی در شیراز

 پسر گلم کم کم به پایان مرخصی زایمانم نزدیک میشوم و باید برای رفتن به اداره خودم را آماده کنم . قبل از رفتن به اداره باهم یک سفر چند روزه به شیراز داشتیم از طرفی قرار بود آقا جون اینا خونشون را در شیراز عوض کنند برای همین باید دنبال  خونه جدید می گشتند .پنج شنبه بیست و دوم آذرماه ساعت 6 بعداز ظهر به سمت شیراز حرکت کردیم این اولین سفری بود که ما سه نفری تنها به شیراز میرفتیم. خیلی نگران بودم که در راه اذیت بشی. بهمین علت کریر شما را عقب ماشین گذاشتیم و کالسکه شما را بابا محمد روی بار بند گذاشتند تا فشار وسایل باعث خراب شدن کالسکه نشود و هر جا خواستیم راحت بتونیم اونو پایین بیاریم.اما خوشبختانه در طول مسیر تقریبا شما توی کر...
22 آذر 1397

مهمانی به مناسبت تولد شما

امروز 12آبان نود هفت است ، قرار بود همکارای بنده برای دیدن پسر گلم و به مناسبت تولد شما به منزلمان تشریف بیاورند. دیروز با بابا محمد برای خرید و سایل پذیرایی به بازار رفتیم و کلی مواد غذایی و شیرینی خریدیم . امروز صبح نیز مادر جون برای کمک کردن به من آمدند و من  با عجله تا ساعت 6 بعداز ظهر،  شام ، دسر و وسایل پذیرایی را آماده کردم خیلی خسته شده بودم ، آقا جون هم تو این مدت به ما در نگهداری شما کمک کردند و بابا محمد و خاله راحله نیز زحمت درست کردن حلوای ساگو را کشیدند. ساعت 7 یکی یکی مهمان آمدند . پسرم در طول مهمانی بسیار آرام  بود و خاله راحله مدام مواظب گل پسرم بود. به مامانی هم خیلی خوش گذشت چون بعد از چندین ماه امشب همکا...
12 آبان 1397