ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

جشن تولد

سلام پسر نازم ما بعد ازآمدن بابا محمد یه سفر 4روزه به شیراز داشتیم ،روز عید غدیر، برای شما در باغ یکی از دوستان با حضور خانواده من وعمه و دختر عمه جان من یه جشن کوچولو به مناسبت تولدت گرفتیم، اگر چه شب تولد ،حسابی شیطون شده بودی و بهانه گیر چون ظهر نخوابیده بودی اما  به ما حسابی خوش گذشت بابا محمد کلی برای تولد شما آواز خواندند و شما و باربد و بردیا کلی رقصیدید  .فردای آنروز نیز بعداز رفتن از باغ به سمت رودخانه ای نزدیک آنجا رفتیم ،شما خوابیده بودید که ناگهان صدای نی و آواز مردی که بسمت ما می آمد جلب توجه کرد، او با نی شروع به خواندن آوازهای محلی و لری کرد و ما با کف زدنهایمان او را همراهی کردیم .سپس به شهر صدرا رفتیم چون باب...
28 مرداد 1398

خاطرات مرداماه 98

 سلام عشق کوچولوی من مرداد با تولد توی نازنینم بهترین ماه زندگی من خواهد بود. هفتم مرداد  مادرجون فروغ وعمه مهسا تماس گرفتند وتولد شما را تبریک گفتند. عزیزم ،چون بابا محمد ایران نیستند انشالله هروقت برگشتند. تصمیم دارم برای شما جشن تولد بگیرم و برای گرفتن  عکس یکسالگیت شما را به آتلیه ببرم . در این ماه شما برای اولین بار با مادرجون به مینی پارک سرپوشیده رفتید با دیدن اینهمه وسایل اسباب بازی ،شوق وذوقت تبدیل به قهقههای بلند کودکانه شد و انقدر خندیدی که با خنده تو دیگران نیز ناخوداگاه میخندیدند .بابا محمد چهاردهم مرداد از چین برگشتند و روز بیست وسوم مرداد از بندرعباس به بوشهر آمدند ،من و شما به همراه آقاجون برای استقب...
23 مرداد 1398

تولدت مبارک

ماهان عزیزم  ،دلبندم ! وقتی به دنیا آمدی، گل‌های شقایق در سینه‌ام شکفتند و دشت قلبم یک‌سره قرمز پوشید. سرسبزی‌ام را مدیون تو هستم   ،اکنون نفسم به نفس تو بند است. نفس‌هایت مستدام ،آغاز بودن و تولدت هزاران بار مبارک. پسرم یک سالگیت مبارک.                     💓👶🎁🎂💞 ...
7 مرداد 1398

اولین تجربه شنا در دریا

امروز بیست وشش تیرماه است،عصر آقا جون به خانه مان آمدند .شما مثل همیشه با دیدن آقاجون نق ونوق کردی و شروع به دست وپا زدن کردید که شمارا برای گردش بیرون ببرد.،شما عاشق ماشین سواری و گشتن در خیابانها ودیدن چراغها وماشینهای درون خیابان در شب هستید، آقا جون به من گفتند شما را آماده کنم تا باهم بیرون برویم .وقتی سوار ماشین شدیم از خوشحالی قههقه میزدی و من آقاجون با خنده های شما میخندیدم تا اینکه آقا جون یهویی تصمیم گرفتند شما را به دریا ببرند ،ماهان گلی شما با دیدن دریا و حجم آب با تعجب وحیرت به دریا نگاه میکردی اول میترسیدی به سمت دریا بروی ،آقا جون کم کم شما را بسمت آب بردند وشما حالا دیگر نه تنها از دریا نمیترسیدی بلکه تقلا میکردی که به سمت جل...
26 تير 1398

هدیه تولد آقا جون و مادر جون

نازنین پسرم،تیرماه فصل شروع گرما و شرجیهای طاقت فرسا است این چند روز هوا بشدت گرم شده است بنابراین دیگر نمیتوانم شما را برای گردش به پارک ببرم. . چند روزی بود خاله سوده در بیمارستان شیراز بستری شده بودند و ما همگی نگران حال او بودیم من و شما بناچار یک هفته تنها در بوشهر ماندیم  و هنگامی که به سرکار میرفتم ،خاله کتی جان زحمت می کشیدند و از شما نگهداری می کردند ظهر که از سرکار برمی گشتم خاله جانم، با چه شوق وذوقی از شیرینکاری و شیطنتهای شما تعریف میکردند. دیروز عصر به همراه دخترعمه ام نازی خانم و خاله راحله برای دیدن خاله سوده به شیراز رفتیم. بعدا از ملاقاتی با آقاجون برای  خرید رفتیم، آقا جون و مادر جون از پیش برای تو...
7 تير 1398

سفر دوباره بابا محمد

بعد از برگشتن ازسفر بابا محمد اعلام آمادگی خود را برای شروع به کار در کشتیرانی اعلام کردند. روز بیست و دوم خرداد از کشتیرانی تماس گرفتند . بابا محمد روز بیست و چهارم خرداد با آقا جون به سمت عسلویه حرکت کردند تا از انجا سوار کشتیBASKAR شوند .من و بابا محمد بسیار ناراحت و دلگیر بودیم .این اولین سفر بابا محمد بعد از تولد شما بود و برای هردو ما جدایی و دوریی با وجود شما بسیار سخت بود و بیشتر از همه بابا محمد از این دوری دلگیر بودند و مدام به فکر شما بودند که تو این مدت نیستند تا شیطنت و بازیگوشی های شما ر از نزدیک ببیند ولی خوب چاره ای نبود و بابا محمد بلاخره باید برای مدتی از ما دور میشدند .هنگام خداحافظی من و بابا محمد با وجود مقاومتهای زیاد ن...
1 تير 1398

اولین سفر گل پسرم به اصفهان

 امروز  نوزدهم خرداد نود و هشت ،خاله سوده وعمو پیمان با آقاجون دیروز صبح از شهرکرد به سمت بوشهر حرکت کردند ،امروز صبح نیز ما  با خاله راحله ،عمو حبیب ومادرجون زهرا به سمت اصفهان حرکت کردیم.ساعت یازده ظهر به اصفهان رسیدیم ابتدا به پارک ناژوان رفتیم واز اکواریوم اصفهان دیدن کردیم .به محض ورود به اکواریوم یک عکس یادگاری چهارنفر از من و بابا محمد ،شما و مادرجون گرفته شد  ، شما با دیدن ماهی های رنگی وکوسه ماهی ها به وجد آمده بودی و از سر ذوق به شیشه هایی آکواریوم میکوبیدی و مدام در حال تلاش برای گرفتن ماهی ها بودی . درقسمت غذا دادن به ماهی های کپور گلد ،چنان با شوق وذوق دستان کوچکت را در آب میبردی تا ماهی هارا در دست...
21 خرداد 1398

سفر به شهرکرد

  بابا محمد چهارم خرداد از دبی برگشتند،قرار شد یه مسافرت جانانه داشته باشیم و تصمیم بر این شد به چهارمحال بختیاری و اصفهان برویم،از قبل  مهمانسرای اداره را برای تعطیلات عید فطر رزرو کرده بودم ،قرارشد از چهاردهم الی نوزدهم خرداد در مسافرت بسر ببریم. قرار بود اول با آقاجون به همراه مامان جون زهرا و عمو مهدی و مادرجون فروغ به مسافرت برویم که مادرجون فروغ تماس گرفتند وگفتند که به دلایلی نمیتوانند به شهرکرد بیایند و قرار است به شمال بروند.پس تصمیم گرفتیم که با خانواده خاله سوده و راحله همسفر شویم. متاسفانه باوجود اینکه از قبل برای شش روز مهمانسرای اداره  رزرو کرده بودم ولی برای چهار روز به ما اجازه اسکان دادند ،روز پانزدهم خرداد...
20 خرداد 1398

هشت و نه ماهگی گل پسر

بیست و سوم فروردین بابا محمد برای انجام امور اداری به تهران رفتند که انشالله از اونجا به دبی بروند بیست ونهم فروردین مادرجون و عمو مهدی بعداز بیست روز ماندن دربوشهر ساعت نه شب به سمت اصفهان حرکت کردند و باز ناراحتی مادرجون بخاطر دوری از شما سی فروردین به شیراز رفتیم،آقا جون برای،شما توپ خریدن که شما  از دیدن توپ خیلی ذوق کردین . دربین راه ایستادیم و شما با آقا جون کلی توپ بازی کردید. اول اردیبهشت شیراز شهر گلها و گردش در باغ ملی   بازیگوشیهای گل پسر سوم اردیبهشت ماه  رفتن به آرایشگاه و کچلی کلوچه مامانی هشتم اردیبهشت ماه، رفتن بابا محمد به دبی و برگشت ...
19 ارديبهشت 1398