ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

سفر به خارگ

1397/10/6 12:32
نویسنده : مامان ساره
180 بازدید
اشتراک گذاری

سفر یهویی امروز به خارگ یکی از خوشترین و در حین حال پر استرس ترین سفر بود. به خاله سوده و عمو پیمان خبر داده بودیم که فردا شب  به خارگ خواهیم امد آقا جون  صبح زود برای تهیه بلیط کشتی رفته بودند  قرار بود برای 4 بعداز ظهر بلیط خریداری شود. اما تنها کشتی که امروز به سمت خارگ حرکت می کردند ساعت هشت صبح بود..اقا جون ساعت هفت و نیم به من خبر دادند که سریع آماده بشوید .عزیزم تصور کن چه جور با چه سرعتی خواب آلود توی نیم ساعت وسایل و شما را  با حال گریان آماده میکردم و خودمونو به اسکله والفجر می رسوندیم  . بابا محمد سریع از جا بلند شد به کمک من آمد دوتایی اینقدر بدو بدو کردیم که صدای زنگ در  حیاط متوجه نشده بودیم .آقا رضا پسر عمه بنده زحمت بردن ما به اسکله را کشیدند . خاله راحله و عمو حبیب چندین بار تماس گرفتند که کشتی در حال رفتن است و ما هنوز پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم . بلاخره با چه استرس و دلهره ای خودمان را به کشتی رساندیم البته نقش خاله راحله در نگه داشتن کشتی را نباید نادیده گرفت .  بلاخره سوار کشتی شدیم . کشتی آرام آرام در دریای نیلگون خلیج فارس حرکت کرد این اولین سفر دریایی من و شما بود . هوا بسیار عالی بود و دریا  آرام ، با خاله راحله به سمت عرشه رفتیم چقدر از دیدن دریا و آسمان آبی لذت بردیم .

کم کم به جزیره خارگ نزدیک می شدیم که از بلندگوی کشتی صدای آهنگ تولد تولدت مبارک پخش  شد و افسر کشتی تولد کاپیتان را تبریک گفتند و همه مسافران هورا کنان کف زدند و بعد از ما با شیرینی پذیرایی شد . با خاله سوده تماس گرفتیم که در حال آمدن هستیم ، خاله نیز خیلی ذوق زده شد و گفت وای چه خوب فکر میکردم امشب شما را می بینم.وقتی به خانه خاله سوده رسیدیم .بساط صبحانه آماده شده بود . بعد از خوردن صبحانه قرار شد خارگ گردی کنیم . اما مادر جون پیشنهاد دادند بعد از صرف ناهار به گردش برویم. ساعت 4 عصر همگی به سمت ساحل خارگ حرکت کردیم. بابا محمد که قبلا در خارگ دانشجو بودند ، گفتند بهتر است پیاده روی کنیم تا من جاهای دیدنی خارگ را بهتر به شما نشان بدهم. مقداری که راه رفتیم مادر جون خسته شدند و شما هم از از اینکه باد به صورتتان میخورد ناراحت بودید.بلاخره تصمیم گرفتیم ادامه راه را با ماشین برویم. همگی سوار ماشین شدیم جز بابا محمد که هنوز دوست داشتند ادامه راه را پیاده بروند.ما از گور معبد های پالمیريان و مقبره میر محمد دیدن کردیم . در راه برگشت، آهو هایی زیادی دیدیم که متاسفانه چون سوار ماشین بودیم نتوانستیم از نزدیک آنها را ببینیم.

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)