ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

اولین بیرون رفتن با کالسکه

امروز دوم آبان نود وهفت است .عزیزم  نیمی از مرخصی زایمان من به پایان رسیده است و بیشتر مواقع به این فکر میکنم چگونه میتوانم از تو دل بکنم بابا محمد نیز هنوز از بودن با شما دل نکنده است و شروع بکار خود را به کشتیرانی اعلام نکرده است به شوخی می گوید هروقت گل پسر م بابا گفتن را یاد گرفت ، من نیز میروم.شما اکنون روی پاهاتون می ایستید و ماهیچهای سرشونه و دست و پاهاتون قویتر شده .بابا محمد معتقده که باید دست و پاهات قوی بشن برای همین هروز شما را نرمش میدهد و هر از گاهی نیز به شما کمک می کند تا دراز و نشستهای جانانه ای انجام دهید . خاله راحله ،  آقا جون و مادر جون هر روز برای دیدن روی گل ماهت به دیدنت می آیند و از حرکات ور فتاره...
2 آبان 1397

اولین سفر پسرگلم به نورآباد ممسنی

پسر گلم هر روز شاهد بزرگتر شدن و تغییر در رشد و رفتار شما هستم .من و بابایی با هر تغییر  ،کلی ذوق می کنیم و از شادی در پوست خودمون نمی گنجیم .چند مدت بود که آقاجون اصرار داشتند یک سفر کوتاه و یک دورهمی خانوادگی داشته باشیم .بنابراین تصمیم گرفتیم که برای چند روز آخر هفته به نورآباد ممسنی برویم.آقا جون از قبل خونه باغ یکی از دوستان را برای سکونت ما در آنجا گرفته بودند بنابراین، عصر روز چهارشنبه بیست و پنجم مهرماه ماه ساعت 5 بعداز ظهر به همراه مامان جون ، آقا جون ، خاله راحله ، عمو حبیب و خانواده عمه جان من، به سمت نورآباد حرکت کردیم. قرار شد آقا رضا پسر عمه من به همراه همسر و پسر گلشون رایان کوچولو که تنها چند ماه از شما بز...
25 مهر 1397

بازگشت مادر جون فروغ و عمو مهدی به اصفهان

 مادرجون فروغ وعمو مهدی تقریبا 50 روز پیش ما بودند . دیشب بیست و دوم شهریور ساعت 9 به سمت اصفهان حرکت کردند . خیلی دلگیر بود ،مادرجون تو این مدت خیلی کمک حال من بودند، بشدت مواظب شما بودند . مادرجون نیز بخاطر اینکه از شما دور میشدند ناراحت و بی قرار بودند و این چند روز مدام در حال گریه کردن بودند .من و بابا محمد بعد از رفتن مادر جون خیلی ناراحت شدیم ، نبودنش تو خونه حسابی احساس می شد.به هرحال هر سلام سرآغاز دردناک یکخداحافظی و همیشه تلخ ترین لحظه ها، لحظه خداحافظیه .آخر شب نیز مامان زهرا جایگزین مادر جون فروغ شدن و اومدند تا به من کمک کنند.دیشب متاسفانه شما بسیار ناآرا م بودید و تا ...
22 شهريور 1397

ختنه

امروز نوزدهم شهریور است و دو روز مانده به ماه محرم ،  بعدا ز عروسی خاله سوده ، مامان فروغ و عمو مهدی تصمیم گرفتند که به اصفهان بروند اما قرار بر این شد که قبل از رفتن اونا به اصفهان ، شما ختنه بشوید . بنابراین بابا محمد دیروز برای شما از مطب دکتر علیمحمدی نوبت عمل ختنه گرفتند . امروز ساعت 9صبح ، شما را با مادر جون فروغ و بابا جون به مطب دکتر بردیم قبل از رفتن مادر جون شما را حمام دادند. بابا محمد نیز وسایل عمل را تهیه کردند . وقتی به مطب رسیدیم ،مادر جون با شما وارد اتاق شدند تا به آقای دکتر کمک کند اما طاقت نیاوردند و بابا محمد به جای ایشون داخل اتاق رفتند .من هم نتوانستم به مطب برم و بیرون منتظر ماندم. دورت بگردم پسرم ، مرد ...
19 شهريور 1397

عروسی خاله سوده

امروز 17 شهریور ماه و امشب عروسی خاله سوده بود.دیشب تا صبح شما بی قرار بودید و بشدت به خودت می پیچیدی. صبح به خانه آقا جون رفتم ،  مهمانهای خاله سوده از شیراز رسیده بودند و مامان جون زهرای زبل ،تقریبا تمام کارها را انجام داده بودند و در حال درست کردن ناهار بودند .من و خاله راحله ساعت 4 نوبت آرایشگاه داشتیم و ساعت6 قرار بود همه باهم برای گرفتن عکس به عکاسی برویم . ساعت پنج من به خانه آمدم شما اصلا نخوابیده بودید و مدام گریه می کردید طوری که بابا محمد را کلافه کرده بودی . با هم برای گرفتن عکس خانوادگی به عکاسی خانه هنر رفتیم ،متاسفانه از بس شما گریه کردید ،عکاسی ناتمام ماند و فقط توانستیم یک عکس دسته جمعی با عروس و داماد و یک عک...
17 شهريور 1397

حنابندان خاله سوده

امروز پنج شنبه 15 شهریور ماه است .چهل روزگیت مبارک .  امشب حنا بندان خاله سوده است. دیشب همگی برای تزیین مراسم حنابندان تا دیروقت درحال بادکنک آرایی  و تزین منزل آقاجون بودیم. . از ترس اینکه  مبادا  بادکنکها بترکن و شمابیدار شوید و بترسید ، امروز ظهر شما را پیش مامان فروغ  گذاشتم و خودم به تنهایی   به خونه آقا جون آمدم ، کمی به مادر جون  زهرا کمک کردم و به خونه برگشتم ، عمو مهدی نیز از اصفهان آمده بودند .عمه مهسا برای شما یک نی نی لالای ناز هدیه فرستاده بودند..مادر جون زهرا با من تماس گرفتند و گفتند اگر میتوانی برای شام امشب مهمان ها،  مرغ بندری درست کن.دست به کار شدم و با کمک بابایی شام...
15 شهريور 1397

سی پنج روزگیت مبارک

امروز دوازدهم شهریور است ، فندوق مادر، این روزا مرتب مهمان داریم و همه برای دیدن روی ماه شما به منزلمون میان و برای شما هدیه میارن و از دیدن شما کلی لذت میبرند .دیروز دختر خاله و دختر دایی من حبیبه و نیلوفر خانم برای دیدن شما آمدند و با کمک مادر جون فروغ و مامان زهرا توانستیم از سی و پنج روزگی شما عکس بگیریم .البته شما خیلی نا آروم بودید و برای پوشیدن لباس مرتبا گریه می کردی ، عزیزم  معذرت می خوام ، متوجه شدم خیلی خسته شدی ،ماهم  دیگه عکاسی را متوقف کردیم. البته چندین عکس جالب از شما به یادگار گرفتیم.   ...
12 شهريور 1397

ماساژهای جانانه مادر جون فروغ

 گل پسرم شبها از شدت کولیک تا صبح به خود می پیچی و ناله میکنی، تنها کسی که می تواند به خوبی شما را آرام کند ،مادر جون فروغ است ، بیچاره شبها تا صبح شما را بغل میکند ، نوازش می کند تا آرام شوید ، مدام برای شما آهنگهای بختیاری میزارند و کلی با شما حرف میزنند ،  برای شما لالایی می خوانند و گاهی با صدای سشوار سعی می کنند شما را آرام کنند ،خلاصه پیش مادرجون فروغ به شما حسابی خوش می گذرد. درضمن تو این مدت مادرجون فروغ  شما را حمام می دهند و بعد از حمام نیز حسابی با روغن مخصوص ،  به شما ماساژهای جانانه میدهند و شما حسابی از ماساژهای مادرجون لذت میبرید ،مخصوصا وقتی که کف پاهای شما را دو انگشتی ماساژ میدهند لبخ...
10 شهريور 1397

تست شنوایی سنجی

پسر نازنینم، صورت قرص ماهت ، چشمان مشکیت، ابروان  قهوه ای رنگت ، بینی کوچولویت، لبان غنچه ایت دستان مشت کرده و پاهای کوچکت، زیباتر از تو نیست در عالم وجود من .  واییی که چقدر دلبر و نازی، وای که چه میکنی با این شیرینی نگاهت ، لبخندهای زیر چشمیت وخمیازه های کشدارت که نشان از خستگی راهیست که به سلامت طی شده اند و چقدر آرام و مظلوم از درد شکم به خود میپیچی و ناله های کوچکت چقدر غمگین میکند چهره ما را.  امروزچهار روز است که به بوشهر آمدیم .صبح برای انجام آزمایش شنوایی سنجی و تشکیل پرونده سلامت به درمانگاه رفتیم که خدا را شکر تست شنوایی شما مشکلی نداشت.، امروز جهاز برون خاله سوده بود و مامان جون ز...
24 مرداد 1397