اولین تجربه شنا در دریا
امروز بیست وشش تیرماه است،عصر آقا جون به خانه مان آمدند .شما مثل همیشه با دیدن آقاجون نق ونوق کردی و شروع به دست وپا زدن کردید که شمارا برای گردش بیرون ببرد.،شما عاشق ماشین سواری و گشتن در خیابانها ودیدن چراغها وماشینهای درون خیابان در شب هستید، آقا جون به من گفتند شما را آماده کنم تا باهم بیرون برویم .وقتی سوار ماشین شدیم از خوشحالی قههقه میزدی و من آقاجون با خنده های شما میخندیدم تا اینکه آقا جون یهویی تصمیم گرفتند شما را به دریا ببرند ،ماهان گلی شما با دیدن دریا و حجم آب با تعجب وحیرت به دریا نگاه میکردی اول میترسیدی به سمت دریا بروی ،آقا جون کم کم شما را بسمت آب بردند وشما حالا دیگر نه تنها از دریا نمیترسیدی بلکه تقلا میکردی که به سمت جلو پیش بروی که آقا جون به سختی شما را بغل میکردند و بسمت ساحل میبردند.کمی با شما در ساحل مشغول بازی شدیم. دختر و پسر بچه ای نیز در ساحل مشغول گل بازی بودند ،شما بسمتشان دویدی و از آنجا که همیشه خندان و خوش رو هستی ،با آنها سریع دوست شدی وکلی باهم بازی کردید.