ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

مهمانی به مناسبت تولد شما

امروز 12آبان نود هفت است ، قرار بود همکارای بنده برای دیدن پسر گلم و به مناسبت تولد شما به منزلمان تشریف بیاورند. دیروز با بابا محمد برای خرید و سایل پذیرایی به بازار رفتیم و کلی مواد غذایی و شیرینی خریدیم . امروز صبح نیز مادر جون برای کمک کردن به من آمدند و من  با عجله تا ساعت 6 بعداز ظهر،  شام ، دسر و وسایل پذیرایی را آماده کردم خیلی خسته شده بودم ، آقا جون هم تو این مدت به ما در نگهداری شما کمک کردند و بابا محمد و خاله راحله نیز زحمت درست کردن حلوای ساگو را کشیدند. ساعت 7 یکی یکی مهمان آمدند . پسرم در طول مهمانی بسیار آرام  بود و خاله راحله مدام مواظب گل پسرم بود. به مامانی هم خیلی خوش گذشت چون بعد از چندین ماه امشب همکا...
12 آبان 1397

اولین بیرون رفتن با کالسکه

امروز دوم آبان نود وهفت است .عزیزم  نیمی از مرخصی زایمان من به پایان رسیده است و بیشتر مواقع به این فکر میکنم چگونه میتوانم از تو دل بکنم بابا محمد نیز هنوز از بودن با شما دل نکنده است و شروع بکار خود را به کشتیرانی اعلام نکرده است به شوخی می گوید هروقت گل پسر م بابا گفتن را یاد گرفت ، من نیز میروم.شما اکنون روی پاهاتون می ایستید و ماهیچهای سرشونه و دست و پاهاتون قویتر شده .بابا محمد معتقده که باید دست و پاهات قوی بشن برای همین هروز شما را نرمش میدهد و هر از گاهی نیز به شما کمک می کند تا دراز و نشستهای جانانه ای انجام دهید . خاله راحله ،  آقا جون و مادر جون هر روز برای دیدن روی گل ماهت به دیدنت می آیند و از حرکات ور فتاره...
2 آبان 1397

اولین سفر پسرگلم به نورآباد ممسنی

پسر گلم هر روز شاهد بزرگتر شدن و تغییر در رشد و رفتار شما هستم .من و بابایی با هر تغییر  ،کلی ذوق می کنیم و از شادی در پوست خودمون نمی گنجیم .چند مدت بود که آقاجون اصرار داشتند یک سفر کوتاه و یک دورهمی خانوادگی داشته باشیم .بنابراین تصمیم گرفتیم که برای چند روز آخر هفته به نورآباد ممسنی برویم.آقا جون از قبل خونه باغ یکی از دوستان را برای سکونت ما در آنجا گرفته بودند بنابراین، عصر روز چهارشنبه بیست و پنجم مهرماه ماه ساعت 5 بعداز ظهر به همراه مامان جون ، آقا جون ، خاله راحله ، عمو حبیب و خانواده عمه جان من، به سمت نورآباد حرکت کردیم. قرار شد آقا رضا پسر عمه من به همراه همسر و پسر گلشون رایان کوچولو که تنها چند ماه از شما بز...
25 مهر 1397

بازگشت مادر جون فروغ و عمو مهدی به اصفهان

 مادرجون فروغ وعمو مهدی تقریبا 50 روز پیش ما بودند . دیشب بیست و دوم شهریور ساعت 9 به سمت اصفهان حرکت کردند . خیلی دلگیر بود ،مادرجون تو این مدت خیلی کمک حال من بودند، بشدت مواظب شما بودند . مادرجون نیز بخاطر اینکه از شما دور میشدند ناراحت و بی قرار بودند و این چند روز مدام در حال گریه کردن بودند .من و بابا محمد بعد از رفتن مادر جون خیلی ناراحت شدیم ، نبودنش تو خونه حسابی احساس می شد.به هرحال هر سلام سرآغاز دردناک یکخداحافظی و همیشه تلخ ترین لحظه ها، لحظه خداحافظیه .آخر شب نیز مامان زهرا جایگزین مادر جون فروغ شدن و اومدند تا به من کمک کنند.دیشب متاسفانه شما بسیار ناآرا م بودید و تا ...
22 شهريور 1397

ختنه

امروز نوزدهم شهریور است و دو روز مانده به ماه محرم ،  بعدا ز عروسی خاله سوده ، مامان فروغ و عمو مهدی تصمیم گرفتند که به اصفهان بروند اما قرار بر این شد که قبل از رفتن اونا به اصفهان ، شما ختنه بشوید . بنابراین بابا محمد دیروز برای شما از مطب دکتر علیمحمدی نوبت عمل ختنه گرفتند . امروز ساعت 9صبح ، شما را با مادر جون فروغ و بابا جون به مطب دکتر بردیم قبل از رفتن مادر جون شما را حمام دادند. بابا محمد نیز وسایل عمل را تهیه کردند . وقتی به مطب رسیدیم ،مادر جون با شما وارد اتاق شدند تا به آقای دکتر کمک کند اما طاقت نیاوردند و بابا محمد به جای ایشون داخل اتاق رفتند .من هم نتوانستم به مطب برم و بیرون منتظر ماندم. دورت بگردم پسرم ، مرد ...
19 شهريور 1397

عروسی خاله سوده

امروز 17 شهریور ماه و امشب عروسی خاله سوده بود.دیشب تا صبح شما بی قرار بودید و بشدت به خودت می پیچیدی. صبح به خانه آقا جون رفتم ،  مهمانهای خاله سوده از شیراز رسیده بودند و مامان جون زهرای زبل ،تقریبا تمام کارها را انجام داده بودند و در حال درست کردن ناهار بودند .من و خاله راحله ساعت 4 نوبت آرایشگاه داشتیم و ساعت6 قرار بود همه باهم برای گرفتن عکس به عکاسی برویم . ساعت پنج من به خانه آمدم شما اصلا نخوابیده بودید و مدام گریه می کردید طوری که بابا محمد را کلافه کرده بودی . با هم برای گرفتن عکس خانوادگی به عکاسی خانه هنر رفتیم ،متاسفانه از بس شما گریه کردید ،عکاسی ناتمام ماند و فقط توانستیم یک عکس دسته جمعی با عروس و داماد و یک عک...
17 شهريور 1397

حنابندان خاله سوده

امروز پنج شنبه 15 شهریور ماه است .چهل روزگیت مبارک .  امشب حنا بندان خاله سوده است. دیشب همگی برای تزیین مراسم حنابندان تا دیروقت درحال بادکنک آرایی  و تزین منزل آقاجون بودیم. . از ترس اینکه  مبادا  بادکنکها بترکن و شمابیدار شوید و بترسید ، امروز ظهر شما را پیش مامان فروغ  گذاشتم و خودم به تنهایی   به خونه آقا جون آمدم ، کمی به مادر جون  زهرا کمک کردم و به خونه برگشتم ، عمو مهدی نیز از اصفهان آمده بودند .عمه مهسا برای شما یک نی نی لالای ناز هدیه فرستاده بودند..مادر جون زهرا با من تماس گرفتند و گفتند اگر میتوانی برای شام امشب مهمان ها،  مرغ بندری درست کن.دست به کار شدم و با کمک بابایی شام...
15 شهريور 1397