ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

اولین سفر پسرگلم به نورآباد ممسنی

1397/7/25 20:35
نویسنده : مامان ساره
344 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم هر روز شاهد بزرگتر شدن و تغییر در رشد و رفتار شما هستم .من و بابایی با هر تغییر  ،کلی ذوق می کنیم و از شادی در پوست خودمون نمی گنجیم .چند مدت بود که آقاجون اصرار داشتند یک سفر کوتاه و یک دورهمی خانوادگی داشته باشیم .بنابراین تصمیم گرفتیم که برای چند روز آخر هفته به نورآباد ممسنی برویم.آقا جون از قبل خونه باغ یکی از دوستان را برای سکونت ما در آنجا گرفته بودند بنابراین، عصر روز چهارشنبه بیست و پنجم مهرماه ماه ساعت 5 بعداز ظهر به همراه مامان جون ، آقا جون ، خاله راحله ، عمو حبیب و خانواده عمه جان من، به سمت نورآباد حرکت کردیم. قرار شد آقا رضا پسر عمه من به همراه همسر و پسر گلشون رایان کوچولو که تنها چند ماه از شما بزرگتر هستند نیز از شیراز به سمت نورآباد حرکت کنند . این اولین سفر شما خواهد بود. در راه،  بابا محمد متوجه اشکالی درسیستم ماشین شدند و با احتیاط رانندگی می کردند.  ساعت 7 شب به کنارتخته رسیدیم. بابا محمد برای تعمیر ماشین به تعمیرگاه رفتند و من به همراه بقیه مشغول تهیه شام شدیم .حدودا دو ساعت در کنارتخته معطل شدیم تا بابا محمد آمدند و به سمت نورآباد حرکت کردیم . تقریبا ساعت 12 شب بود که به باغ رسیدیم هوا بسیار مطلوب بود . شما کمی خسته شده بودید و گریه می کردید من و مادرجون زهرا تا صبح بیدار ماندیم تا شما را آرام کنیم . صبح زود همگی بیدار شدیم و صبحانه مفصلی خوردیم و برای گشت و گذار از باغ بیرون رفتیم .در راه چندین مزرعه ذرت بود که  ایستادیم  وکلی عکس گرفتیم .سپس برای خرید برنج محلی به کارخانه رفتیم .هوا گرم شده بود و پسر گلم مثل لبو سرخ . من و شما در ماشین ماندیم و بابایی برای خرید برنج به همراه آقا جون و بقیه رفتند. بعد از ظهر قرار شد من و شما به همراه بقیه برای گشت و گذار در باغ برویم که هوا ابری شد و نم نم بارون شروع به باریدن کرد که مادر جون گفتند هوا برای  بیرون بردن شما مناسب نیست .  من و شما در  خونه باغ موندیم و باهم بازی کردیم.شام نیز دعوت خانواده آقای محمد صالح بودیم که زحمت کشیدند و بساط کباب درست کردن  را در باغ  در زیر نم نم باران راه انداختند و تا آخر شب همگی دور آتش نشسته بودیم واز فضای باغ و نم نم باران لذت می بردیم. روز جمعه بیست و هفتم مهر ماه آخرین روز ما در نورآباد بود که باز به گشت و گذار ، چیدن میوه (لیموترش، پرتقال و نارنگی ) و گرفتن عکسهای یادگاری گذشت . عصر نیز برای تشکر و قدردانی از خانواده ه آقای محمد صالح و محمدی دوستان بسیار عزیز آقا جون به خانه آنها رفتیم و ساعت 7 به سمت بوشهر حرکت کردیم.

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)


30 اردیبهشت 98 21:51
خدا واسه هم دیگه حفظتون کنه ^^
مامان ساره
پاسخ
سپاس😍