ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

سی پنج روزگیت مبارک

امروز دوازدهم شهریور است ، فندوق مادر، این روزا مرتب مهمان داریم و همه برای دیدن روی ماه شما به منزلمون میان و برای شما هدیه میارن و از دیدن شما کلی لذت میبرند .دیروز دختر خاله و دختر دایی من حبیبه و نیلوفر خانم برای دیدن شما آمدند و با کمک مادر جون فروغ و مامان زهرا توانستیم از سی و پنج روزگی شما عکس بگیریم .البته شما خیلی نا آروم بودید و برای پوشیدن لباس مرتبا گریه می کردی ، عزیزم  معذرت می خوام ، متوجه شدم خیلی خسته شدی ،ماهم  دیگه عکاسی را متوقف کردیم. البته چندین عکس جالب از شما به یادگار گرفتیم.   ...
12 شهريور 1397

ماساژهای جانانه مادر جون فروغ

 گل پسرم شبها از شدت کولیک تا صبح به خود می پیچی و ناله میکنی، تنها کسی که می تواند به خوبی شما را آرام کند ،مادر جون فروغ است ، بیچاره شبها تا صبح شما را بغل میکند ، نوازش می کند تا آرام شوید ، مدام برای شما آهنگهای بختیاری میزارند و کلی با شما حرف میزنند ،  برای شما لالایی می خوانند و گاهی با صدای سشوار سعی می کنند شما را آرام کنند ،خلاصه پیش مادرجون فروغ به شما حسابی خوش می گذرد. درضمن تو این مدت مادرجون فروغ  شما را حمام می دهند و بعد از حمام نیز حسابی با روغن مخصوص ،  به شما ماساژهای جانانه میدهند و شما حسابی از ماساژهای مادرجون لذت میبرید ،مخصوصا وقتی که کف پاهای شما را دو انگشتی ماساژ میدهند لبخ...
10 شهريور 1397

تست شنوایی سنجی

پسر نازنینم، صورت قرص ماهت ، چشمان مشکیت، ابروان  قهوه ای رنگت ، بینی کوچولویت، لبان غنچه ایت دستان مشت کرده و پاهای کوچکت، زیباتر از تو نیست در عالم وجود من .  واییی که چقدر دلبر و نازی، وای که چه میکنی با این شیرینی نگاهت ، لبخندهای زیر چشمیت وخمیازه های کشدارت که نشان از خستگی راهیست که به سلامت طی شده اند و چقدر آرام و مظلوم از درد شکم به خود میپیچی و ناله های کوچکت چقدر غمگین میکند چهره ما را.  امروزچهار روز است که به بوشهر آمدیم .صبح برای انجام آزمایش شنوایی سنجی و تشکیل پرونده سلامت به درمانگاه رفتیم که خدا را شکر تست شنوایی شما مشکلی نداشت.، امروز جهاز برون خاله سوده بود و مامان جون ز...
24 مرداد 1397

بازگشت به بوشهر به همراه گل پسرم

امروز چهارشنبه 17 مرداد ماه، صبح با گریه های ناز پسر کوچولو بیدارشدیم .بابا محمد برای تعمییر ماشین رفتند و من و مادرجون فروغ مشغول بستن چمدانها  و آماده کردن بساط سفر شدیم .بعد از ناهار خوردن  کمی استراحت کردیم قبل از رفتن باید کمی خرید می کردیم  با بابا محمد برای خرید بیرون رفتیم وکلی شیرینی برای پذیرایی از  مهمانهایی که در آینده برای دیدن شما خواهند اومد همچنین نقل و اسمارتیز برای گیفتهای شما خریدیم . شیراز را بعد ازچهار ماه با خاطرات خوب و دلنشینش به همراه بزرگترین هدیه خدا در ساعت 6بعداز ظهر ترک نمودیم . شما در کریر خوابیده بودید و به همراه مادرجون در عقب ماشین بودید و خداراشکر تا بوشهر آرام خوابیده بودید و ...
17 مرداد 1397

بد حال شدن مادرجون فروغ

امروز سه شنبه 16 مرداد نود و هفت است ،قرار بود بعد از ویزیت شما و گرفتن نتیجه آزمایش عصر به سمت بوشهر حرکت کنیم .ظهر بعد از اینکه شما را از  مطب دکتر به خانه آوردیم متوجه شدیم که مامان جون فروغ بسیار بد حال شده اند . بابا محمد اصرار داشتند که مادرجون به دکتر بروند و قبل از رفتن ما به بوشهر چکاب شوند اما مادرجون قبول نمیکرد و می گفتند با استراحت کردن ، حالشون بهتر میشود که با اصرار من  و بابا محمد بلاخره به درمانگاه محمد رسول الله رفتند . دکتر گفته بودند که حتما باید قلبشون  اکوبشه که  نهایتا مشخص شد، مادر جون قلبشون مشکل داشته و فشارخونشون نیز خیلی بالا بوده و باید مدام تحت مراقبت باشند. امروز نیز بخاطر خستگی بابا مح...
16 مرداد 1397

کولیک و شب بیداری

ماهان خوشکلم ، شبها بدلیل کولیک شدیدی که دارید بدخواب هستید و بدجور به خودت می پیچی  و ریز ریز ناله می کنی . من ، بابا محمد و مادر جون فروغ که  واقعا شما را دوست داره تاصبح بیدار میمونیم  و از شما پرستاری میکنیم. امروز عصر مادرجون فروغ بدحال بود و بشدت سردرد داشتند.اینروزا به خاطر بدخوابی و پرستاری از شما مرتبا فشار خونشون بالاست.پسرم مادر جون زهرا و مادر جون فروغ هردوبسیار مهربون و با حوصله هستند و حسابی به نوه عزیزشون میرسند.مامان جون زهرا بعد ازچهار ماه همراهی من در شیراز امروز با عمو حبیب و خاله راحله به سمت بوشهر حرکت کردند . من،شما،بابا محمد و مامان فروغ در شیراز ماندیم تا قبل از اینکه به بوشهر بیایم ،نتیجه آزمایش غ...
15 مرداد 1397

اولین خرید من بعد از زایمان

یکشنبه چهاردهم مرداد این روزا علاوه بر تولد گل پسرم ،در تدارک عروسی خاله سوده نیز هستیم . انشالله 17شهریور عروسی خاله سوده است . امروز با خاله راحله ، عمو حبیب و مادر جون زهرا برای خرید لباس عروسی  رفتیم و شما پیش مادر جون فروغ و بابا محمد موندید .متاسفانه با این شکم ورقلمبیده و اضافه وزن هیچ لباس مناسبی پیدا نکردم اما برای گل پسرم یک عدد پاپوش به شکل گوزن و یک عدد شلوار کوچولو ی ناز نازی خریدم  و ازطرفی آنقدر دلتنگت شده بودم که تحمل دوریت را نداشتم سریع به خانه برگشتیم . خوشبختانه پسر گلم آرام خوابیده بود و بابایی و مادرجون فروغ را اصلا اذیت نکرده بود .بعد از خوردن ناهار ،خاله سوده و عمو پیمان به همرا...
14 مرداد 1397