ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

اولین غذا خوردن

ماهان عزیزم  شما شش ماه 15 روز سن دارید ، ،مدتی است که تلاش می کنی. دو دست وپا راه (گاگله کردن ) بروی. وای چقدر خنده دار و با مزه  است وقتی سعی می کنی خودت را به جلو هل بدهی و بعضی وقتها نیز اشتباهی دنده عقب میروی و هر بار باید  من و یا بابا محمد از پشت پا شما را به سمت جلو هل بدهیم تا شما با شکم ،خودت را به جلوپرتاب کنی ، تلاشت در یادگیری دو دست و پا رفتن بسیار زیاد است مطمعنم که هرچه  زود تر به راه می افتی . وای عزیزم وقتی گرسنه می شوی آنقدر گریه میکنی  که برای آماده کردن شیشه شیرت به هول و ولا می افتم و برای آرام کردنت هر قاشق شیر خشکی که به شیشه اضافه می شود بلند بلند میشمارم 1-2-3-4- و وقتی به عدد...
17 دی 1397

اولین گردش در پارک در شش ماهگی

عزیز مادر شش ماهگیت مبارک این روزا صدای قهقه های نازت دل ما را از شوق میلرزاند و گاهگاهی بازیگوشی و شیطنت هایت ما را به وجد میاورد و صدای خنده های بلندمان در خانه می پیچید. وای که چقدر کنجکاوی هایت قشنگ است و جالبتر از همه اینکه چه ماهرانه انگشتان پایت را به سمت دهانت میبری تا انگشت شصتت را بخوری  ، عزیز مادر امروز برای اولین بار من و شما دونفری به پارک آمدیم و چقدر با تعجب به اسباب بازی ها و بازی کودکان نگاه می کردی ، گاه گاهی از تعجب تبسمی و گاه گاهی اخمی بر پیشانیت نقش می بست . با ترس و احتیاط  شما را سوار تاب کردم و آرام آرام شما را به جلو هل دادم .عکس العملی نشان ندادی اما بعد از چند لحظه ترسیدی و گریه کردی مجبور شدم شما ...
9 دی 1397

دومین روز سفر به خارگ

امروز هفتم دیماه است و دومین روز سفر ما به خارگ ،صبح هوا بارانی بود از دیشب باران بشدت می بارید.صبح تا ظهر به اجبار در خانه ماندیم بعداز ظهر هوا آفتابی شد ، بابا محمد به من پیشنهاد دادند که باهم برای گردش به ساحل برویم اما چون هوا سرد بود به پیشنهاد مادر جون زهرا شما در خانه ماندید من و بابا محمد نیز این بار پیاده به سمت ساحل رفتیم .وای که چقدر ساحل خارگ زیبا وبکر بود و با بابا محمد کلی پیاده روی کردیم و عکس هایی به یادگار گرفتیم ،حسابی به ما خوش گذشت .شما نیز  بعد از اینکه حسابی خوابیده بودید با عروسکهای خاله سوده بازی کردی و با آقا جون و مامان جون کلی بازی کردید . خاله سوده نیز چون شب یلدا پیش ما نبودند با یکم تاخیر یک ...
7 دی 1397

سفر به خارگ

سفر یهویی امروز به خارگ یکی از خوشترین و در حین حال پر استرس ترین سفر بود. به خاله سوده و عمو پیمان خبر داده بودیم که فردا شب  به خارگ خواهیم امد آقا جون  صبح زود برای تهیه بلیط کشتی رفته بودند  قرار بود برای 4 بعداز ظهر بلیط خریداری شود. اما تنها کشتی که امروز به سمت خارگ حرکت می کردند ساعت هشت صبح بود..اقا جون ساعت هفت و نیم به من خبر دادند که سریع آماده بشوید .عزیزم تصور کن چه جور با چه سرعتی خواب آلود توی نیم ساعت وسایل و شما را  با حال گریان آماده میکردم و خودمونو به اسکله والفجر می رسوندیم  . بابا محمد سریع از جا بلند شد به کمک من آمد دوتایی اینقدر بدو بدو کردیم که صدای زنگ در  حیاط متوجه نشده بودیم .آقا ر...
6 دی 1397

گرفتن شیشه شیر

پسر گلم امروزبیست و هفتم آذر ماهست. شما پنج ماه و چند روز سن دارید  .  بشدت از دهان آبریزش داری و دوست داری هر چیز زبر و صفت را در دهان بگیری و با حرص روی لثه هایت فشار دهی ، مادرجون دلیل اینکار شما را  درد لثه به دلیل درآوردن دندان و محکم شدن لثه های شما میدونه . الان شما  تقریبا  دیگه بدون کمک دیگران می توانی بشینی و شیشه شیرت را کامل در دستانت نگهداری . کوچولوی نازم ، امروز با دیدن بطری دوغ در دستانم به تصور اینکه شیشه شیر است ، برای گرفتن آن چنان تقلا یی کرد که من و بابایی از خنده، اشک در چشمانمان جمع شد. .امروز  عصر توانستی توپ آبی رنگ را دردستانت نگهداری و بابایی با خنده گفتند : دی...
27 آذر 1397

اولین سفر و بازار گردی در شیراز

 پسر گلم کم کم به پایان مرخصی زایمانم نزدیک میشوم و باید برای رفتن به اداره خودم را آماده کنم . قبل از رفتن به اداره باهم یک سفر چند روزه به شیراز داشتیم از طرفی قرار بود آقا جون اینا خونشون را در شیراز عوض کنند برای همین باید دنبال  خونه جدید می گشتند .پنج شنبه بیست و دوم آذرماه ساعت 6 بعداز ظهر به سمت شیراز حرکت کردیم این اولین سفری بود که ما سه نفری تنها به شیراز میرفتیم. خیلی نگران بودم که در راه اذیت بشی. بهمین علت کریر شما را عقب ماشین گذاشتیم و کالسکه شما را بابا محمد روی بار بند گذاشتند تا فشار وسایل باعث خراب شدن کالسکه نشود و هر جا خواستیم راحت بتونیم اونو پایین بیاریم.اما خوشبختانه در طول مسیر تقریبا شما توی کر...
22 آذر 1397