ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

هفت روزگی گل پسرم

  امروز شنبه سیزدهم مرداد ماه است ، گل پسرم، هفت روزگیت مبارک. دیشب چون به مراقبت نیاز داشتید ، بیچاره مادر جون فروغ تا صبح بیدار بودند و از شما پرستاری کردند . صبح به همراه ، مامان زهرا و بابا محمد شما را نزد دکتر باقری بردم که آزمایش زردی شما را بهش نشون بدیم  که شکر خدا دکتر گفتند حتی دیگه نیاز نیست زیر دستگاه نگهش دارید و برای شما قطره شیر خشت تجویز کردند و چون شبها نااروم بودید و مدام به خودتون می پیچیدید  دارو برای درمان  کولیک تجویز کردند و توصیه کردند که علاوه بر شیر مادر می توانید از شیر خشک ببلاک کامفورت  نوش جان کنی. البته شما در این مدت به سختی شیر من را میخورید و من مجبورم هر دو سا...
13 مرداد 1397

شروع درمان زردی

امروز جمعه دوازدهم مرداد ماهست .گل پسرم اینقدر آروم و چهره ای بسیار مظلوم دارید. نمی دونم چرا با با دیدن این  چهره معصوم و مظلوم یهویی بغض می کنم .البته روزی هزار بار بخاطر وجود نازت از خدا تشکر میکنم .تو بهترین هدیه خدایی . امروز صبح خاله سوده و عمو پیمان نیز برای دیدن شما به شیراز آمدند و برای شما یک ماشین خیلی  بزرگ  خریده بودند . خاله سوده از اینکه نتونست بود موقع زایمان من شیراز باشه خیلی ناراحت بود اما خوب اتفاقی بود که یهویی  پیش اومد و غیر قابل پیشبینی بود.خاله سوده با دیدن شما چنان ذوق کرد و قربون صدقه گل پسر نازم میرفت که نگو . هلوی مامان دیروز تا الان شما بیش از حد سرخ آلود شدید . مامان زهرا عقیده دارند که شما ...
12 مرداد 1397

به جمع ما خوش آمدی

امروز 11 مرداد نود و هفت است .پسرم پنج روز است که به دنیا آمدید و متاسفانه در این چند روز شما در بیمارستان بستری بودید .طبق صحبتهایی که من و بابایی    دیروز  با خانم دکتر پیشوا داشتیم قرار براین شد که  امروز شما مرخص شوید .دیروز خاله راحله و مادر جون فروغ و بابا محمد برای خرید وسایل تولد شما رفتند و کیک و کلی بادکنک خریدند و تا آخر شب خونه را برای ورود گل پسرم آذین بندی کردند . صبح نیز من ،بابا محمد و  خاله راحله با شوق و ذوق فراوان  به بیمارستان رفتیم  . درحالی که هنوز گردن و کتفم بخاطر داروهای بیهوشی درد داشت ولی بخاطر دیدن گل پسرم این درد طاقت فرسا را با جون و دل تحمل می کردم.ساعت 9 صبح به بیمارستان رسی...
11 مرداد 1397

دیدن گل روی پسرم برای اولین بار

امروز دومین روزی است که در بیمارستان بستری هستم دیشب تا صبح به شما فکر می کردم و بی قرار دیدن شما بودم . بابا محمد دیشب کلی پیام داد که نگران نباش . صبح اگر دوست داشتی به ماهان سر بزن و از نزدیک اونو ببینم و با دکترش صحبت کن تا خیالت راحت بشه. صبح از شوق دیدن گل پسرم از با درد، از تختم  بلند شدم و آروم آروم شروع به راه رفتن کردم به طرف بخش نوزادان رفتم و اجازه خواستم شما را ببینم که گفتند نیم ساعت دیگه میتونید پسرتونو ببینید .. در سالن قدم میزدم که خانم دکتر برای ویزیت آمدند از دور که منو دیدند، گفتند به پسر گلت شیر دادی؟ بغض گلومو گرفت گفتم خانم دکتر مگر پسرم موقع بدنیا آومدن مشکلی داشتند ؟با تعجب گفت نه چرا؟ گفتم تو بخش مراقبتهای ن...
8 مرداد 1397

7 مرداد نود و هفت بهترین روز زندگی من. تولدت مبارک

  امروز یکشنبه هفتم مرداد ماه یک روز خاص و بیاد ماندنی برای من ، بابا جون و کل اعضای خانواده ام بود. دیشب باز فشار خون من بالا رفته بود و هرچه بابا اصرار کرد به بیمارستان برویم قبول نکردم ، شاید یه جورایی اشتباه می کردم . صبح با سردرد از خواب بیدارشدم ، صبحانه خوردم و دودل بودم که با بابا محمد برای نشون دادن جواب آزمایش به مطب دکتر بروم یا نه؟مامان زهرا اصرار داشتند که جواب آزمایش را حضوری ببرم بنابراین دقیقه نودی با مادر جون زهرا تصمیم گرفتیم همراه بابا محمد به مطب دکتر برویم.قبل از رفتن ، جواب آزمایشم را از درمانگاه محمد رسول الله گرفتم ، وای که چقدر مقدار دفع پروتیینم زیاد شده بود سریع به مطب رفتم. برعکس همیشه مطب بسیار شلوغ ب...
7 مرداد 1397