ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

ختنه

امروز نوزدهم شهریور است و دو روز مانده به ماه محرم ،  بعدا ز عروسی خاله سوده ، مامان فروغ و عمو مهدی تصمیم گرفتند که به اصفهان بروند اما قرار بر این شد که قبل از رفتن اونا به اصفهان ، شما ختنه بشوید . بنابراین بابا محمد دیروز برای شما از مطب دکتر علیمحمدی نوبت عمل ختنه گرفتند . امروز ساعت 9صبح ، شما را با مادر جون فروغ و بابا جون به مطب دکتر بردیم قبل از رفتن مادر جون شما را حمام دادند. بابا محمد نیز وسایل عمل را تهیه کردند . وقتی به مطب رسیدیم ،مادر جون با شما وارد اتاق شدند تا به آقای دکتر کمک کند اما طاقت نیاوردند و بابا محمد به جای ایشون داخل اتاق رفتند .من هم نتوانستم به مطب برم و بیرون منتظر ماندم. دورت بگردم پسرم ، مرد ...
19 شهريور 1397

عروسی خاله سوده

امروز 17 شهریور ماه و امشب عروسی خاله سوده بود.دیشب تا صبح شما بی قرار بودید و بشدت به خودت می پیچیدی. صبح به خانه آقا جون رفتم ،  مهمانهای خاله سوده از شیراز رسیده بودند و مامان جون زهرای زبل ،تقریبا تمام کارها را انجام داده بودند و در حال درست کردن ناهار بودند .من و خاله راحله ساعت 4 نوبت آرایشگاه داشتیم و ساعت6 قرار بود همه باهم برای گرفتن عکس به عکاسی برویم . ساعت پنج من به خانه آمدم شما اصلا نخوابیده بودید و مدام گریه می کردید طوری که بابا محمد را کلافه کرده بودی . با هم برای گرفتن عکس خانوادگی به عکاسی خانه هنر رفتیم ،متاسفانه از بس شما گریه کردید ،عکاسی ناتمام ماند و فقط توانستیم یک عکس دسته جمعی با عروس و داماد و یک عک...
17 شهريور 1397

حنابندان خاله سوده

امروز پنج شنبه 15 شهریور ماه است .چهل روزگیت مبارک .  امشب حنا بندان خاله سوده است. دیشب همگی برای تزیین مراسم حنابندان تا دیروقت درحال بادکنک آرایی  و تزین منزل آقاجون بودیم. . از ترس اینکه  مبادا  بادکنکها بترکن و شمابیدار شوید و بترسید ، امروز ظهر شما را پیش مامان فروغ  گذاشتم و خودم به تنهایی   به خونه آقا جون آمدم ، کمی به مادر جون  زهرا کمک کردم و به خونه برگشتم ، عمو مهدی نیز از اصفهان آمده بودند .عمه مهسا برای شما یک نی نی لالای ناز هدیه فرستاده بودند..مادر جون زهرا با من تماس گرفتند و گفتند اگر میتوانی برای شام امشب مهمان ها،  مرغ بندری درست کن.دست به کار شدم و با کمک بابایی شام...
15 شهريور 1397

سی پنج روزگیت مبارک

امروز دوازدهم شهریور است ، فندوق مادر، این روزا مرتب مهمان داریم و همه برای دیدن روی ماه شما به منزلمون میان و برای شما هدیه میارن و از دیدن شما کلی لذت میبرند .دیروز دختر خاله و دختر دایی من حبیبه و نیلوفر خانم برای دیدن شما آمدند و با کمک مادر جون فروغ و مامان زهرا توانستیم از سی و پنج روزگی شما عکس بگیریم .البته شما خیلی نا آروم بودید و برای پوشیدن لباس مرتبا گریه می کردی ، عزیزم  معذرت می خوام ، متوجه شدم خیلی خسته شدی ،ماهم  دیگه عکاسی را متوقف کردیم. البته چندین عکس جالب از شما به یادگار گرفتیم.   ...
12 شهريور 1397

ماساژهای جانانه مادر جون فروغ

 گل پسرم شبها از شدت کولیک تا صبح به خود می پیچی و ناله میکنی، تنها کسی که می تواند به خوبی شما را آرام کند ،مادر جون فروغ است ، بیچاره شبها تا صبح شما را بغل میکند ، نوازش می کند تا آرام شوید ، مدام برای شما آهنگهای بختیاری میزارند و کلی با شما حرف میزنند ،  برای شما لالایی می خوانند و گاهی با صدای سشوار سعی می کنند شما را آرام کنند ،خلاصه پیش مادرجون فروغ به شما حسابی خوش می گذرد. درضمن تو این مدت مادرجون فروغ  شما را حمام می دهند و بعد از حمام نیز حسابی با روغن مخصوص ،  به شما ماساژهای جانانه میدهند و شما حسابی از ماساژهای مادرجون لذت میبرید ،مخصوصا وقتی که کف پاهای شما را دو انگشتی ماساژ میدهند لبخ...
10 شهريور 1397

تست شنوایی سنجی

پسر نازنینم، صورت قرص ماهت ، چشمان مشکیت، ابروان  قهوه ای رنگت ، بینی کوچولویت، لبان غنچه ایت دستان مشت کرده و پاهای کوچکت، زیباتر از تو نیست در عالم وجود من .  واییی که چقدر دلبر و نازی، وای که چه میکنی با این شیرینی نگاهت ، لبخندهای زیر چشمیت وخمیازه های کشدارت که نشان از خستگی راهیست که به سلامت طی شده اند و چقدر آرام و مظلوم از درد شکم به خود میپیچی و ناله های کوچکت چقدر غمگین میکند چهره ما را.  امروزچهار روز است که به بوشهر آمدیم .صبح برای انجام آزمایش شنوایی سنجی و تشکیل پرونده سلامت به درمانگاه رفتیم که خدا را شکر تست شنوایی شما مشکلی نداشت.، امروز جهاز برون خاله سوده بود و مامان جون ز...
24 مرداد 1397

بازگشت به بوشهر به همراه گل پسرم

امروز چهارشنبه 17 مرداد ماه، صبح با گریه های ناز پسر کوچولو بیدارشدیم .بابا محمد برای تعمییر ماشین رفتند و من و مادرجون فروغ مشغول بستن چمدانها  و آماده کردن بساط سفر شدیم .بعد از ناهار خوردن  کمی استراحت کردیم قبل از رفتن باید کمی خرید می کردیم  با بابا محمد برای خرید بیرون رفتیم وکلی شیرینی برای پذیرایی از  مهمانهایی که در آینده برای دیدن شما خواهند اومد همچنین نقل و اسمارتیز برای گیفتهای شما خریدیم . شیراز را بعد ازچهار ماه با خاطرات خوب و دلنشینش به همراه بزرگترین هدیه خدا در ساعت 6بعداز ظهر ترک نمودیم . شما در کریر خوابیده بودید و به همراه مادرجون در عقب ماشین بودید و خداراشکر تا بوشهر آرام خوابیده بودید و ...
17 مرداد 1397

بد حال شدن مادرجون فروغ

امروز سه شنبه 16 مرداد نود و هفت است ،قرار بود بعد از ویزیت شما و گرفتن نتیجه آزمایش عصر به سمت بوشهر حرکت کنیم .ظهر بعد از اینکه شما را از  مطب دکتر به خانه آوردیم متوجه شدیم که مامان جون فروغ بسیار بد حال شده اند . بابا محمد اصرار داشتند که مادرجون به دکتر بروند و قبل از رفتن ما به بوشهر چکاب شوند اما مادرجون قبول نمیکرد و می گفتند با استراحت کردن ، حالشون بهتر میشود که با اصرار من  و بابا محمد بلاخره به درمانگاه محمد رسول الله رفتند . دکتر گفته بودند که حتما باید قلبشون  اکوبشه که  نهایتا مشخص شد، مادر جون قلبشون مشکل داشته و فشارخونشون نیز خیلی بالا بوده و باید مدام تحت مراقبت باشند. امروز نیز بخاطر خستگی بابا مح...
16 مرداد 1397

کولیک و شب بیداری

ماهان خوشکلم ، شبها بدلیل کولیک شدیدی که دارید بدخواب هستید و بدجور به خودت می پیچی  و ریز ریز ناله می کنی . من ، بابا محمد و مادر جون فروغ که  واقعا شما را دوست داره تاصبح بیدار میمونیم  و از شما پرستاری میکنیم. امروز عصر مادرجون فروغ بدحال بود و بشدت سردرد داشتند.اینروزا به خاطر بدخوابی و پرستاری از شما مرتبا فشار خونشون بالاست.پسرم مادر جون زهرا و مادر جون فروغ هردوبسیار مهربون و با حوصله هستند و حسابی به نوه عزیزشون میرسند.مامان جون زهرا بعد ازچهار ماه همراهی من در شیراز امروز با عمو حبیب و خاله راحله به سمت بوشهر حرکت کردند . من،شما،بابا محمد و مامان فروغ در شیراز ماندیم تا قبل از اینکه به بوشهر بیایم ،نتیجه آزمایش غ...
15 مرداد 1397