ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

دیدن گل روی پسرم برای اولین بار

1397/5/8 1:23
نویسنده : مامان ساره
369 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دومین روزی است که در بیمارستان بستری هستم دیشب تا صبح به شما فکر می کردم و بی قرار دیدن شما بودم . بابا محمد دیشب کلی پیام داد که نگران نباش . صبح اگر دوست داشتی به ماهان سر بزن و از نزدیک اونو ببینم و با دکترش صحبت کن تا خیالت راحت بشه. صبح از شوق دیدن گل پسرم از با درد، از تختم  بلند شدم و آروم آروم شروع به راه رفتن کردم به طرف بخش نوزادان رفتم و اجازه خواستم شما را ببینم که گفتند نیم ساعت دیگه میتونید پسرتونو ببینید .. در سالن قدم میزدم که خانم دکتر برای ویزیت آمدند از دور که منو دیدند، گفتند به پسر گلت شیر دادی؟ بغض گلومو گرفت گفتم خانم دکتر مگر پسرم موقع بدنیا آومدن مشکلی داشتند ؟با تعجب گفت نه چرا؟ گفتم تو بخش مراقبتهای نوزادان بستری شده و من هنوز اونو ندیدم.گفت ناراحت نباش ، پیگیری میکنم .ساعت 9.30 دوباره به بخش مراقبت نوزادان رفتم . وارد که شدم از میان چند نوزاد به تخت شما اشاره کردند به سمتت اومدم. وای که چقدر ناز و آروم خوابیده بودی. چون به دستت سرم بود،  بغض گلومو گرفت اشک تو چشام جمع شده بود بازم نتونستم بغلت کنم و خیلی کوتا به من اجازه دیدنت دادند ولی باز همین یک لحظه دیدن روی ماهت یک دنیا به من آرامش و انرژی داد چقدر من خوشبختم که تو را دارم .خدا را شکر کردم که سختی های دوران بارداریم بلاخره تمام شد و الان با وجود پسرم،  شیرین ترین عسل دنیا تلخی کامم را شیرین کرد .مامان جون فروغ و بابا محمد ظهر ساعت 12 به دیدنم آمدند و بعد بابا به همراه مامان جون فروغ  برای دیدن شما به بخش نوزادان  آمدند و از دکتر احوال شما را پرسیدند.درد شدیدی در گردن ، کتف و قفسه سینم احساس می کردم که هر لحظه این درد بیشتر میشد طوری که از درد دیگه فریاد میکشیدم. همزمان ساعت ملاقاتی بود که دختر عمه و پسر عمه من آمدند و من به زور این درد را تحمل کردم .بعد از رفتن اونا، من و مادرجون فروغ تنها ماندیم  که دختر عموی من مژگان خانم  و دخترشون برای دیدنمان آمدند. وای خدای من  اینقدر دردم شدید شده بود که دیگه تحمل نکردم و بلند گریه کردم . بعد از ساعت ملاقاتی، دکتر برای بررسی علت درد گردنم آمدند و بعد از عکسبرداری از گردن و کتفم ، مشخص شد که علت این دردها داروی بی هوشی بوده است و ناچارا باید با مسکن و کمپرس آب گرم دردم را آروم کنم.

 

پسندها (2)

نظرات (3)

مامانمامان
20 اسفند 97 12:11
سلامت و شادباشید
مامان ساره
پاسخ
ممنون😍
مامانیمامانی
20 اسفند 97 12:49
قربونت برم خدا حفظ کنه
مامان صدرامامان صدرا
24 اسفند 97 12:23
قدم کوچولوش مبارک باشه😍😍😍🌷🌷🌷