ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

آغاز سال جدید(97)

1396/12/29 22:47
نویسنده : مامان ساره
183 بازدید
اشتراک گذاری

ماهان گلی ، امروز  آخرین لحظات و ساعت های سال 96 را می گذرونیم، از صبح همه در تکا پوی اتمام کارها و آماده شدن برای سال جدید هستند من دلم گرفته چون امسال اولین سالی است که بابا محمد کنار ما نیست اما سعی می کنم خودم را مقاوم نشون بدم و به امید روزهایی شیرینی که هر سه باهم سال تحویل را می گذرونیم امروز را هم  سعی میکنم خوشحال باشم.  من چند مدته خونه آقا جون هستم و قراره فعلا اونجا بمونم . امروز ظهر من ، خاله سوده و عمو پیمان  به خونه خودمان رفتیم و اونجا برای سال جدید کیک تر درست کردیم و بعد دوباره برای ناهار  به خانه  آقا جون برگشتیم .مامان جون غذای مورد علاقه من قلیه ماهی درست کرده بود. بعد از ناهار همگی خوابیدیم ساعت:30 6 عصر هراسون از خواب بیدار شدم و مامان جون را از خواب بیدار کردم همگی در هول و ولا افتادیم چون تا پایان سال و آغاز سال جدید وقت زیادی نمونده بود .به خاله راحله  تماس گرفتیم تو راه بودند و داشتندبه خونه آقا جون می اومدند.من و خاله سوده وسایلای سفره هفت سین را روی میز چیدیم و سریع برای آغاز سال تحویل آماده شدیم .خاله راحله و عمو حبیب نیز رسیدند و هنوز در هول و ولا بودیم که آغاز سال جدید از تلویزیون اعلام شد.برای سلامتی شما بابا محمد و تمام اعضای خانواده آرزوی سلامتی ، تندرستی کردم . راستی ماهان گلی امسال سال سگ است و امیدوارم خوشبختی مثل یه سگ وفادار توی خونه ما  بمونه و دیگه بیرون نرود. سال نوهمگیمون مبارک  . بعد از اینکه سال نو را بهم تبریک گفتیم ،آقا جون طبق رسم همیشه بر روی پولهایی که به عنوان عیدی  به ما هدیه میداد مطلب نوشتند و اولین هدیه را تقدیم به جیکو یا ماهان گلی من کردند (گفته بودم عید نوروز ، فصل بهار به سراغت میایم با سبدی از گل یاس ، بهر دل باز کن ، پشت در با سبدی از گل آمده ام ، نوروزتان همیشه بهاری ، نوروز،97 جیکو) و برای من هم این متن را نوشتند( ساره جان، دخترگلم، امسال با ماهان ، بهاری و شور و حالی غریب داشتم .عیدت مبارک ) و برای بابا محمد(محمد جان ، گل پسرم نبودی ولی همه جا حاضر و خاطرت و لبخندت همراهمان بود .نوروزت مبارک) عمو مسعود و زن عمو اعظم تماس گرفتند و سال نو و خبر تو راهی شما را تبریک گفتند و من با آقا جون ایرج و مامان جون فروغ  تماس گرفتم  و سال نو را به اونا تبریک گفتم بعد عمه مهسا تماس گرفتند و بعد از تماسها و تبریک های تلفنی به دیدار خاله بزرگه من (خاله صغری )رفتیم و در آخرشب هم  همگی به کنار دریا رفتیم شام دعوت عمو پیمان جوجه کباب بودیم.😍

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)