ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

آش دندونی

1397/11/18 10:37
نویسنده : مامان ساره
240 بازدید
اشتراک گذاری

امروز پنج شنبه هجدهم بهمن ماه است ظهر به همراه مادر جون و خاله راحله ،عمه و دختر عمه  من به باغ عمو حبیب رفتیم البته ما وخاله جان کفایتم به دلیل پختن آش دندونی نزدیکهای ظهر و دور تر از همه به باغ رفتیم.وقتی به باغ رسیدیم بابا محمد کالسکه  و خاله جان شما را از ماشین بیرون آوردند من نیز قابلمه بزرگ آش را از ماشین بیرون آوردم که یک مرتبه پای من پیچید و برای اینکه خودم را کنترل کنم تا  قابلمه آش پرت نشود  ، به ساق پام بشدت فشار وارد شد و بعد از چند دقیقه قوزک پای من ورم کرد و من از درد به خود می پیچیدم.بابا محمد پای منو با روغن سیاه دانه ماساژ دادند و بانداژکردند تا یکم درد پاهای من آرام شد. ساعت 4 بعداز ظهر نیز خاله جان من با پسر ، عروس و نوه هایش آریا و حسین کوچولو آمدند. من همچنان درد داشتم و بابا محمد اصرار که مرا به درمانگاه ببرند. اما چون قبلا سابقه چنین دردی داشتم به بابا محمد گفتم چند روز که بگذرد خوب میشود.عصر همه از آش دندونی شما میل کردند و چون میدونستم ذائقه مهمانام چجور است. توی آش دندونی سبزی و کشک ریختم در واقع بیشتر شبیه آش کشک شده بود تا آش دندونی. خاله راحله  نیز از شما فیلم و چند تا عکس گرفتند وهمه باهم میخوندیم لبها شده چه خندون ماهان داره یه دندون  و من همچنان از درد بیتاب شده بودم. بعد از خوردن آش با بابا محمد به سمت خونه رفتیم هرچه اصرار کردند به بیمارستان بروم قبول نکردم .بنابراین  بابا محمد به داروخانه رفتند و برای تسکین درد پاهای  من پماد ، چسب و بانداژ خریدند.خدا را شکر بعداز  ماساژ دادن  و بانداژکردن پام ، دردم تسکین یافت و توانستم شب تا صبح آرام بخوابم.

 

پسندها (3)

نظرات (2)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
12 تیر 98 20:25
به به مبارکت باشه عزیزم 

17 تیر 98 12:28
ای جانم