اولین گردش در پارک در شش ماهگی
عزیز مادر شش ماهگیت مبارک این روزا صدای قهقه های نازت دل ما را از شوق میلرزاند و گاهگاهی بازیگوشی و شیطنت هایت ما را به وجد میاورد و صدای خنده های بلندمان در خانه می پیچید. وای که چقدر کنجکاوی هایت قشنگ است و جالبتر از همه اینکه چه ماهرانه انگشتان پایت را به سمت دهانت میبری تا انگشت شصتت را بخوری ، عزیز مادر امروز برای اولین بار من و شما دونفری به پارک آمدیم و چقدر با تعجب به اسباب بازی ها و بازی کودکان نگاه می کردی ، گاه گاهی از تعجب تبسمی و گاه گاهی اخمی بر پیشانیت نقش می بست . با ترس و احتیاط شما را سوار تاب کردم و آرام آرام شما را به جلو هل دادم .عکس العملی نشان ندادی اما بعد از چند لحظه ترسیدی و گریه کردی مجبور شدم شما را در کالسکه بزارم و شما را به سمت ماشین سواری کودکان ببرم تا با شنیدن صدای شعرهای کودکان و چرخش ماشین ها و هیاهوی بچها آرام شوید. شما درحالی که در کالسکه نشسته بودید محو تماشای فوتبال بازی بچه ها شدی و گاهگاهی با صدای بلند آوازهای نامفهومی میخواندی که برایم جالب و خنده دار بود..یک ساعتی در پارک ماندیم سپس به خانه برگشتیم.