ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

گرفتن نامه سزارین

1397/4/23 22:43
نویسنده : مامان ساره
146 بازدید
اشتراک گذاری

 

23 تیر ماهنود و هفت است ، بعد از دوندگی ها و تلاشهای زیاد بلاخره تونستم نامه موافقت سزارین را از دو دکتر بگیرم وامروز  پیش خانم دکتر ناطقی بیرم ،خانم دکتر برای 14 مرداد وقت سزارین دادند و گفتند انشالله هفته آینده برای تشکیل پرونده به بیمارستان اردیبهشت بروید وسفارش کردند که از این هفته باید هر هفته دو بار برای ویزیت و گرفتن  نوار قلب جنین به مطب بیاید واعلام کردند که هفته آینده مطب نیستند اما من برای انجام نوار قلب جنین و گرفتن فشارخون  به مطب برم. خانم منشی اقدامات لازم را انجام خواهند داد و به خانم دکتر تلفنی گزارش خواهند داد. بعد از مطب با مامان زهرا و بابایی برای خرید سرویس تختخواب و مبل برای خاله سوده به خیابان وصال رفتیم و سرویس تختخواب خاله را انتخاب کردیم،  خاله سوده تماس گرفتند و گفتند که  برای زایمان من که به شیراز آمدند با عمو پیمان  سرویس مبل را تهیه می کنند . سپس  تصمیم گرفتیم امشب، شام را بیرون بخوریم و بابا پیشنهاد دادند که به پارک خیابان انقلاب برویم .بابا محمد وارد یک خیابان فرعی شدند و متوجه نشدند که این خیابان یک طرف است و اشتباها وارد این خیابان شدند ، از دور اتوبوس شهرداری  با سرعت به سمت ما در حرکت بود و با وجود اینکه از دور بابا محمد علامت دادند که اشتبا آمدند و اجازه بدهید تا از خیابان خارج شویم ، هیچ توجهی نکردند و راننده اتوبوس عمدا  با سرعت بالا و با دادو بیدا به سمت ما آمدند . من با دیدن این صحنه فقط دو دستم را روی  شکمم گذاشته بودم و چشمانم را بستم ، ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود. بابامحمد ناگهان چنان ترمزی زد که تمام افراد توی پارک به سمت ما آمدند.  بابا بسرعت از ماشین پیاده شدند ، اما راننده بی ادب اتوبوس هیچ توجهی به عذرخواهی  بابا محمد نمیکرد . مردم هاج و واج به راننده اتوبوس نگاه می کردند انگار دیوانه شده بود ازحرکات راننده  متعجب شده  بودند . بابا محمد دیگه عصبانی شده بود و حسابی آمپر چسبونده بود.تا وضعیت آرام شد و اتوبوس از ما دور شد، من همچنان استرس و تپش قلب داشتم.مامان زهرا با  بابا محمدصحبت کرد تا آروم شد، بابا برای خرید شام رفتند و من و مامان زهرا توی پارک منتظر بابا محمد موندیم . بابا محمد هنوز از این قضیه ناراحت بودند و من همش به فکر شما بودم که چقدر استرس برای شما بد است به هر حال امشبم نیز به خیر گذ شت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)