ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

تعیین جنسیت

1396/12/24 16:22
نویسنده : مامان ساره
95 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دوردونه مادر،

امروز  پنج شنبه بیست و چهارم اسفند است قرار بود روز  شنبه  آینده برای سونوگرافی آنومالی بروم اما بخاطر نزدیک بودن به ایام نوروز تصمیم گرفتم امروز با مامان جون زهرا برای سونوگرافی به مطب دکتر سلطانی نیا برویم .ساعت 8 به همراه آقا جون قاسم به مطب رفتیم ،مطب خلوت بود و ما چهارمین نفر بودیم . امروز قرار بود علاوه بر وضعیت سلامتی ،  جنسیت شما نیز مشخص شود. نگرانی و استرسهای مادرانه باز شروع شد  چون  برای من سلامتی شما خیلی مهم بود . من قبل از رفتن به اتاق سونو یک عدد موز خوردم تا کوچولوی من از خوردن موز لذت ببرد  و هنگام سونو بیدار باشه تا راحتتر سونو انجام بگیره .ساعت 9.20 دقیقه وارد اتاق سونو شدیم آقای دکتر توضیح دادند که می تونیم از جنین در هنگام سونوگرافی فیلمبرداری کنیم من گوشیم را به مادر جون زهرا دادم که فیلمبرداری کنه .وای عزیز دوردونه مادر چه حس قشنگی بود وقتی می دیدم تو شکمم ورج و ورج می کردی هی پاتو مثل مامانی جمع می کردی تا خسته میشدی اونو سریع باز می کردی .دکتر تا شما را سونو کرد گفت خوب جنسیتشم که مشخصه ولی آخر سونو به شما میگم . شروع کرد به چک کردن تک تک اعضای بدن شما از عدسی چشماتون گرفته تا اون نوک پاهاتون شکر خدا همه سالم بود  و سن شما 17 هفته و 5 روز بود و در آخرهم گفتن کوچولوی شما پسره ، لب خندی زدم و از ته دل خدا رابخاطر وجود پسر گلم ماهان شکر کردم ، بعد از پایان سونو دوربین را چک کردم متاسفانه مامان زهرا فکر کرده بوده من دکمه استارت دوربین را زدم و اون با گوشی خاموش از شما فیلم گرفته بود.  بیشتر از من آقای دکتر خیلی ناراحت شد و گفت اشکال نداره دوباره سریعشما را سونو میکنم اما خیلی سریع توضیح میدم و رد میشم که من خودم دوربین را از مادر جون گرفتم و چند دقیقه کوچولو  در حالی که روی تخت خوابیده بودم از سونو شما فیلم گرفتم . بعداز سونگرافی مامان جون خبر سلامتی و پسر بودن شما را به خاله راحله و آقا جون داد. وا اییی، ماهان پسرم نمیدونی، خاله راحله و آقا جون چقدر خوشحال و ذوق زده شده بودند بعد خاله راحله به خاله سوده خبر داده بود اونم پشت تلفن از خوشحالی جیغ می زد. خداراشکر که وجود نازنین پسرم باعث شادی و خوشحالی خانواده شده بود. با با محمد هم که هروز به من پیام میداد و چون مقدار نتش کم بود  .نت باقی مانده را  برای شنیدن خبر  سونو شما گذاشته بود. سریع به بابا محمد پیام دادم:

سلام بابا محمد جون خوبی؟ من ومامانی حالمون خیلی خوبه ولی دلمون واست تنگ شده، دوست دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه ، از طرف مامان ساره و ماهان کوچولو .

توی واتس آپ یه گروه خانوادگی داریم ، آقا جون و خاله راحله گروه را از  پیامهای خوشحالی ترکوندند و کلی ذوق می کردند.عصر بابا محمد ساعت 5:31 دقیقه آنلاین شد واین پیام را داد : سلام عشقم ، ازخوشحالی نمیتونم جلو گریه ام رو بگیرم ، نه واسه اینکه پسره بلکه واسه اینکه میبینم تو گروه همه خوشحال و سرخوش هستند و ماهان جانم شده رونق خانواده ، دوست دارم زودتر تو و اون را تو بغل بگیرم ، دلم داره پرواز میکنه واسه خونه ، جدی ایندفعه دارم بابا میشم ، خداکنه بابا ی خوبی بشم .اگر صلاح می دونی این خبر خوشحال کننده را به مهسا یا مامان فروغ بده  هورااااااااااااااااااااااا ، واییییییییییی خبر به این خوبی تو عمرم نشنیده بودم خدایا شکرت.. دنیا دنیا دوست دارم عشقم، به عامو مهدیش یادت نره این خبرو بگی.با خوندن پیام بابایی  منم از خوشحالی اون گریم گرفت.  سپس بابا محمد  یه پیام تبریک صوتی فرستادند  گفتندخداراشکر  که بعد از اینهمه سختی کشیدی یه پسر شاهزده گل نصیبمون بشه . کمی با بابا محمد گپ زدیم بعد به من سفارش کرد این خبر را به  عمه مهسا  و عمو مهدی و مامان فروغ بدم. که من  از طریق  تلگرام به عمه مهسا پیام دادم  و با عمو مهدی نیز تلفنی صحبت کردم و خبر را دادم. همگی از به دنیا اومدن گل پسرم خوشحال هستند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)